جنی و لیسا داشتند داخل موزه ای قدم میزدند که پر از قاب های نقاشی و هنری بود
اول که جنی پیشنهاد داده بود به موزه برن، موزه سلاح ها رو تماشا کردند و به نظر میاومد جنی برخلاف لیسا از تفنگ ها یا شمشیرهای بی شماری که میدید لذت چندانی نمیبرد
بعد از اون به ساختمان کناری موزه سلاح ها رفتن و جنی با دیدن قاب های نقاشی ای که دید خوشحال شد و چهرهاش باز شد
جنی گاه و بی گاه قابی رو به لیسا نشون میداد و از زیباییش تعریف میکرد
ایندفعه لیسا برخلاف جنی علاقه چندانی نسبت به قاب های هنری نشون نمیداد اما یکم که گذشت و به نقاشی ها دقت بیشتری کرد کمی بیشتر از قبل جذبشون شد
وقتی با دقت به نقاشی ها نگاه میکرد و به ترکیب رنگ ها دقت میکرد انگار داخل اون قاب و بین رنگ ها گم میشد
جنی که متوجه کم علاقه بودن لیسا نسبت به اون قاب ها شده بود گفت: جالبه که از اون اسلحه ها خوشت میاد ولی از این قاب ها نه
لیسا گفت: خب مگه اون اسلحه ها چشون بود؟
جنی کمی فکر کرد و جواب داد: نمیدونم.... مگه این قاب ها چشونه؟
لیسا شانه ای بالا انداخت: بزار فقط بگیم سلیقه هامون توی این موضوع متفاوته
جنی در حالی که داشتند قدم میزدند و قاب ها رو برانداز میکردند گفت: ولی من قرار نیست مثل تو زیاد معطل کنم. زود تمومش میکنم. یکم دیگه صبرکن
و لبخند کوتاهی به طرف لیسا زد
لیسا هم لبخند کوچیکی زد و چشم هاش رو چرخوند
بعد از اینکه جنی گشتن توی اون موزه رو تموم کرد به دو ساختمون دیگه که کنار ساختمون های قبلی بودن رفتن
خوشبختانه اون دو موزه دیگه برای هر دو جالب و جذاب بود و هر دو از تماشای اشیای داخل موزه لذت بردند
بعد از اینکه دیدن دو موزه آخری هم به اتمام رسید، به پارکی در همون نزدیکی رفتن و روی نیمکت هایی که داخل یک آلاچیق کوچیک چهارنفره بود نشستند
لیسا گفت: چیزی نخوریم؟
جنی اعتراض وارانه نالید: وای لیسا انقد به من نگو بخورم. چاق میشم
لیسا لبخندی زد: قرار نیست فقط با چیزهایی که امروز میخوری چاق بشی عزیزم. بعدشم مگه چاق شدن چیز بدیه؟
جنی گفت: چیز خوبی هم نیست
لیسا با بی خیالی گفت: من که مشکلی ندارم!
جنی ابرو بالا داد: خب من دارم!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.آرتور آهسته با رانندش حرف میزد: اون زن همسرشه؟
- بله قربان
YOU ARE READING
punishment (jenlisa)
Fanfictionفصل دوم مجازات شیرین ********************* من تا حالا مجازات تمام اشتباهاتی که کردم رو چشیدم. حتی مجازات اشتباهات بقیه! پس چرا اون داره بدون هیچ مجازاتی زندگی میکنه؟ چرا من داشتم بی دلیل زجر می کشیدم و اون که گناهکاره خوشحاله؟ چرا این دنیا اینطور نا...