part 18

344 38 42
                                    

دست جنی آروم روی دو سنگ قبر رو به روش کشیده می شد

انگار فکر می کرد این دست پدر و مادرشه که داره نوازشش میکنه نه سنگ قبر سردشون و با این کار دلش کمی آروم میگرفت

لیسا کنارش بود و نظاره گر انگشتای ظریفش که روی سنگ های سرد کشیده می شدند بود

دلش می خواست دست جنی رو از روی اون سنگ های سرد برداره و غرق بوسه بکنه اما می دونست در حال حاضر این تنها کاریه که جنی می تونه برای رفع دلتنگیش انجام بده

پس برای مدتی فقط اون منظره رو تماشا کرد و کاری نکرد

وقتی اشکی رو روی گونه جنی دید بلافاصله دستش رو جلو برد و آروم پاکش کرد

دستش رو دور شونه های جنی حلقه کرد: مادر جان. پدر جان! من مراقب جنی هستم. شما نگرانش نباشین!

دست جنی رو از روی سنگ قبر برداشت و بوسه ای بهش زد

امیدوار بود این کارهاش و حرفاش بتونه کمی از ناراحتی همسرش کم کنه

جنی در حالی که به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود شروع کرد به حرف زدن: می دونی... من همیشه فکر می کردم که اون کجاست و داره چی کار میکنه. با خودم فکر می کردم دفعه بعدی که ببینمش حتما میکشمش! به هر طریق یا هر قیمتی که شده اون کار رو انجام می دادم. ولی یکدفعه ای تو اومدی و همه چیز تغییر کرد. من یک خونه برای زندگی کردن و یک نفر برای دوست داشتن، داشتم. پس گذشته تلخم رو نادیده گرفتم و طوری زندگی کردم که انگار تازه متولد شدم. توی ذهنم همیشه پر بود از خاطراتی که با تو داشتم. نه چیز اضافه دیگه ای

کمی مکث کرد و ادامه داد: اونشب توی تلویزیون یک چهره آشنا دیدم. چهره ای که کل گذشته ای که داشتم نادیده میگرفتمش رو دوباره جلوی چشمام آورد

به لیسا نگاه کرد: اون عوضی....

بغضش رو قورت داد: اون یک شهرک جدید ساخته. با یک عالمه آپارتمان. اما می دونی چطور؟ با همون پولایی که پدرم برای هر دلارش زحمت کشید! و همون نقشه ای که خود پدرم طراحیش کرده بود!

لیسا با چهره ای نگران به جنی نگاه می کرد

حالا تقریبا فهمیده بود که دلیل ناراحتیش چی بوده

- اون یک پارتی به مناسبت افتتاح اون شهرک گرفته بود. اون شب من رفتم اونجا تا ببینمش

- جنی‌.‌‌... تو.... چرا اینکار رو کردی؟

لیسا با ناباوری چشم هاش رو روی هم فشرد

من دیگه دردسر نمی خوام...

دیگه نمی خوام ترس از دست دادنت رو داشته باشم....

- چرا نباید اینکار رو می کردم؟ اون پدر و مادرم رو فقط به خاطر پول کشت و دو سال از جوونی منو گوشه اون خراب شده بین چند تا مریض روانی و پرستارهای روانی تر تباه کرد!

punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now