فلش بک
سر و کله لیسای جوون دوباره توی اون بار پیدا شده بود
با اینکه از دفعه قبلی که اینجا مست کرده بود اصلا خاطره خوبی نداشت...
دوباره داشت بی وقفه الکل می نوشید
اون لحظاتی که با پدر و مادرش یک خانواده خیلی خوشحال بودند مدام جلوی چشماش می اومدند و بعد از اون مرگ دردناک پدرش و ترک شدنش توسط مادرش رو به یاد می آورد
شاید اگه دلیل این بی وقفه نوشیدنش و حال بدش رو به کسی میگفت بهش میخندید و میگفت فقط داره الکی بزرگش میکنه ولی خب کسی درک می کرد که لیسای یازده ساله چطور اون همه درد رو تحمل کرد؟
یا این که اصلا اون دختر نازک نارنجی مامانی چطور بدون والدینش زندگی کرد؟
یا مثلا چه حسی داشت وقتی رفتار محبت آمیز مادرش رو با اون دختر کوچولو دید درحالی که آخرین خاطراتی که از مادرش به یادش مونده بود فقط رفتار های بد و خشن بود؟
دوباره مثل دفعه قبل حسابی مست شده بود
دستش رو روی میز گذاشت و سرش رو هم روی دستش
چند دقیقه ای رو فقط مشغول گوش دادن به آهنگ کر کننده اون مکان بود تا اینکه حضور یکی رو کنارش حس کرد
با فکر اینکه باز هم مثل دفعه قبل یک پسر فرصت طلب و سوء استفاده گر اومده سراغش، زیر لب با عصبانیت غرید: گمشو اگه نمی خوای بمیری..!
و واقعا هم در حدی عصبانی بود که بخواد کسی رو بکشه!
- آروم باش دختر جون! من که هنوز چیزی نگفتم!
در کمال تعجب صدای یک زن رو شنید
سرش رو بالا گرفت و زنی که به نظر می اومد توی دهه سی سالگیش باشه رو دید
زن یک تیشرت چسب و یک شلوارک خیلی کوتاه تنش بود
آرایش تقریبا غلیظی روی صورتش بود و گوش هاش هم از بالا تا پایین پر از گوشواره بودند
لیسا با تعجب به زن که بدون هیچ حرفی بهش چشم دوخته بود نگاه می کرد
زن سر تا پای لیسا رو از نظر گذروند و بعد به چهره مستش نگاه کرد: دختر بیچاره.... باید زندگی خیلی برات سخت گذشته باشه که خودتو به این روز انداختی...!
چشم های لیسا با این حرف زن دوباره پر از اشک شدن
اشک ها روی گونه هاش چکیدند و لیسا با سماجت پاکشون کرد
- من از رمزی حرف زدن و پیچوندن حرف خوشم نمیاد به خاطر همین میرم سر اصل مطلب...
زن خم شد تا صورتش به صورت لیسا نزدیکتر بشه: اون شب که اون پسر تورو برد داخل یکی از اون اتاق ها رو یادمه. فردا صبحش هم که از اتاق بیرون اومدی داشتی گریه می کردی
YOU ARE READING
punishment (jenlisa)
Fanfictionفصل دوم مجازات شیرین ********************* من تا حالا مجازات تمام اشتباهاتی که کردم رو چشیدم. حتی مجازات اشتباهات بقیه! پس چرا اون داره بدون هیچ مجازاتی زندگی میکنه؟ چرا من داشتم بی دلیل زجر می کشیدم و اون که گناهکاره خوشحاله؟ چرا این دنیا اینطور نا...