میزی که چند ثانیه پیش جو گرم و صمیمی ای داشت و ازش صدای خوش و بش و خنده می اومد الان جو سنگین و آزاردهنده ای دور و برش حاکم بود
افراد پشت میز اخمو و آزرده بودند
اینو خیلی راحت می شد از چهره هاشون بخونی
از اونجایی که دو دختر جوون، دیگه بین اونا نبودند یکی از دو صندلی پشت میز خالی بود و روی یکی دیگه شون هم زن میانسالی نشسته بود
بهتره بگیم کسی که مقصر بهم خوردن شب خوب اونا بود
- همین الان بهم بگین این اتفاق چطور افتاد
پدر سانا گفت
توی صداش ذره ای عصبانیت حس نمی شد اما از چهره اش کاملا مشخص بود
مادر سانا دهن باز کرد تا چیزی بگه اما زنی که می تونیم مادر لیسا خطابش کنیم زودتر حرف زد: تقصیر من بود...
همه سر ها طرفش چرخیدند
چشم هاش هنوز هم اشکی بودند: امروز اومدم پیش سوزان تا دوباره ازش بخوام به لیسا بگه که می خوام ببینمش
نفس عمیقی کشید: و مثل همیشه جواب رد شنیدم. وقتی می خواستم از ساختمان بیرون برم تلفن سوزان
زنگ خورد و شنیدم که قرار گذاشتین با لیسا و زنش برین رستوران
مادر سانا چشم هاش رو روی هم فشار داد
زن ادامه داد: نمی خواستم فال گوش بایستم. باور کنین! اتفاقی شنیدم!
سوزان- مادر سانا- گفت: ایوا! منم یک مادرم! من درکت می کنم! می دونم چقدر دوست داری دخترت رو ببینی. ما هم همونقدر که تو می خوای می خوایم همو ببینین. ولی لیسا خودش قبول نمیکنه
مکثی کرد و ادامه داد: تو دقیقا موقعی که پدرش رو از دست داده بود و بیشتر از همیشه بهت نیاز داشت بدون هیچ دلیلی ترکش کردی. مطمئنم بعد از اینکه از خونه ما رفت هم خیلی سختی کشیده و مسبب همه اتفاقات بدی که تا الان از سر گذرونده رو تو می دونه
مادر لیسا شروع کرد به گریه کردن
سوزان به خاطر حرف هایی که گفته بود کمی عذاب وجدان گرفت ولی می دونست واقعیت همیشه تلخه
- یک دلیل بهم بگو تا بتونم لیسا رو راضی کنم که باهات حرف بزنه. اون دختر یکدنده تحت هیچ شرط دیگه ای باهات حرف نمی زنه
**************************************
لیسا و جنی سوار ماشینشون بودند و از اون رستوران خیلی دور شده بودند
لیسا ماشین رو خیلی با سرعت می روند و وقتی جنی ازش خواهش کرد کمی یواش تر برونه تازه فهمید سرعتش چقدر بالا بوده
اون حتی نمی دونست مقصدش کجاست و داره به کجا میره و وقتی به خودش اومد دید وسط یک بزرگراه ناشناسه
YOU ARE READING
punishment (jenlisa)
Fanfictionفصل دوم مجازات شیرین ********************* من تا حالا مجازات تمام اشتباهاتی که کردم رو چشیدم. حتی مجازات اشتباهات بقیه! پس چرا اون داره بدون هیچ مجازاتی زندگی میکنه؟ چرا من داشتم بی دلیل زجر می کشیدم و اون که گناهکاره خوشحاله؟ چرا این دنیا اینطور نا...