part 9

232 36 33
                                    

از ماشین نسبتا مدل بالای معلمش پیاده شد و پارکینگ عظیمی که داخلش بود رو از نظر گذروند

همه جای پارکینگ پر بود از ماشین هایی با مدل ها و رنگ های مختلفی که صاحب هاشون هم ساکنان همین آپارتمان بودند

تقریبا همه جای بدنش درد می کرد ولی قابل تحمل بود و می تونست بدون کمک کسی راه بره

دست معلم موسیقیش دور شونه هاش حلقه شد: بریم عزیزم

به طرف آسانسور رفتند

امیلی به پشت سرش نگاهی انداخت و زنی که به نظر جیسو نام داشت رو دید که بعد از قفل کردن ماشین، اون هم به دنبالشون اومد

این هم باهامون میاد؟

اصلا کی هست؟؟؟

چه نسبتی با خانم معلم داره؟

دقیقا زمانی که این فکر ها داشتند توی سرش رژه می رفتند در آسانسور باز شد و هر سه وارد اتاقک کوچیک آسانسور شدند

امیلی رزان رو دید که دکمه طبقه دهم رو فشار داد و بعد آسانسور شروع به حرکت کرد

همونطور که حدس میزد رفتن به طبقه دهم کمی بیشتر از حد معمول طول کشید و توی راه رسیدن به طبقه دهم، وقتی نگاهش به نگاه معلمش خورد با لبخند با محبتش مواجه شد

در آسانسور بالاخره باز شد

امیلی و دو زن کنارش از آسانسور خارج شدند و به طرف یکی از دو واحدی که توی اون طبقه بود رفتند

جیسو رمز در رو زد و در بعد از صدای آهنگین کوتاهی باز شد

- برو داخل عزیزم

رزان گفت

امیلی وارد خونه شد

رزان به جاکفشی ای که داخل خونه و دقیقا دم در قرار داشت اشاره کرد: می تونی کفش هات رو اینجا بزاری

و سعی کرد این موضوع که پاهای امیلی رو فقط دو جفت دمپایی پوشونده بود، نادیده بگیره

***************

ساعت فقط نه و نیم بود و سر شب بود اما امیلی به خواب رفته بود

راستش خانم معلم و زنی که به نظر می اومد هم خونه اش باشه خیلی مهربون تر از اون چیزی بودن که فکرشو می کرد

اونا حسابی تحویلش گرفتن، براش یک عالمه خوراکی آوردن و تلویزیون رو هم در اختیارش گذاشتن

اصلا درباره اینکه کی اینطور زده بودش سوالی نپرسیدن- که امیلی از این بابت خیلی ازشون ممنون بود- و حتی بهش گفتن اگه می خواد می تونه قبل از خواب دوش بگیره

طوری که امیلی احساس می کرد خونه معلمش امن ترین و بهترین مکان روی زمینه....

الان هم جلوی تلویزیون در حالی که کنترل تلویزیون دستش بود، مثل یک بچه گربه خوابش برده بود

punishment (jenlisa)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora