part 32

130 27 23
                                    

لیسا بعد صبحانه به اتاقش رفته بود تا لباس هاش رو بپوشه و وقتی به آشپزخونه برگشت جنی رو مشغول گذاشتن نهارش داخل ظرف های کوچیک دید

نزدیکش رفت. از پشت بغلش کرد و صورتش رو داخل گردن خوش بوش فرو برد: برای دو نفر غذا بزار...

جنی جمله ای که لیسا گفته بود رو کمی آنالیز کرد و گفت: چرا؟

لیسا همونطور که هنوزم صورتش داخل گردن جنی بود جواب داد: چون قراره با یک نفر دیگه نهار بخورم

جنی با شنیدن این حرفش اخم کرد: من این غذا رو برای زن خودم پختم. اگه کس دیگه ای غذا میخواد باید برای خودش یکی بیاره!

لیسا خنده آرومی کرد: به کسی که قراره با من نهار بخوره حسودی میکنی بیبی؟

اخم جنی غلیظ تر شد و به خودش تکونی داد تا لیسا رو که بغلش کرده بود از خودش جدا کنه

وقتی لیسا ازش جدا شد جنی برگشت و با اخمی که هنوز روی چهرش بود بهش نگاه کرد: با کی قراره نهار بخوری مانوبان؟؟

لیسا لبخندی به گربه عصبانی رو به روش زد

هر دو گونه هاش رو با دستاش قاب گرفت و برای بوسیدن لب های خواستنیش خم شد

بوسه‌ی لیسا چهره اخموی جنی رو کمی از هم باز کرد

لیسا چونه جنی رو بین انگشتاش گرفت و آروم فشار داد: فکر کردی غیر از فرشته کوچولوم دیگه قراره با کی نهار بخورم هوم؟

جنی سعی می‌کرد مانع لبخندی که داشت روی لب‌هاش شکل میگرفت بشه

زیادی شلوغش کرده بود. باید از همون اولش هم می‌فهمید کسی که لیسا قراره باهاش غذا بخوره خودشه

کمی قدبلندی کرد و ایندفعه اون بوسه ای روی لب های لیسا کاشت

بعد هر دو چند ثانیه ای با لبخند به هم خیره موندن

جنی گفت: پس من برای دو نفر غذا میزارم. من و تو

لیسا گفت: اوهوم

- و موقع نهار میام شرکت

- آره و یک لباس خوب بپوش. قراره بعد نهارمون بریم بیرون

جنی پرسید: یعنی بعد نهار کار نمیکنی؟

لیسا جواب داد: نه. تا ظهر کارهای امروزم تموم میشه. برای بعد از ظهر کاری ندارم. راستش میخواستم بهت بگم نهار رو بیرون بخوریم ولی حالا که خودت نهار درست کردی همونو میخوریم

- باشه پس....

جنی در ظرف ها رو بست: من خودم نهارمون رو میارم

لیسا سرش رو به نشانه تایید تکون داد و بعد گفت: من میرم بیبی. ظهر میبینمت

جنی اوهومی گفت و بعد به طرفش رفت و بغلش کرد

punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now