part 16

364 38 58
                                    

جنی ظرف های شام رو شست و بعد اون هم مثل لیسا به اتاق خوابشون رفت

کت و شلوار و پیرهن سفید لیسا که همیشه سرکار می پوشیدشون پایین کمد رها شده بودند و خودش هم با لباس های راحتی روی تخت خوابش برده بود

جنی به طرف لباس های پخش و پلا شده لیسا رفت و همشون رو با دقت تا کرد

همیشه سر این موضوع با لیسا بحث می کرد و بهش میگفت که نباید لباس هاش رو گوشه اتاق پرت کنه

بعد از اینکه لباس های لیسا رو داخل کمدش جا داد به طرفش رفت و برای اینکه بتونه صورتش رو بهتر ببینه کنار تخت زانو زد

لبخندی به صورت خوابیده و زیباش زد

چشمش به ساعت دیواری اتاقشون که شش و نیم بعد از ظهر رو نشون می داد افتاد

حتما خیلی خسته بوده که الان خوابش برده.....

با خودش فکر کرد

بعد آهی کشید و برای صدمین بار از دیشب به خودش لعنت فرستاد که نتونسته بفهمه چی داره از دهنش بیرون میاد

دلش می خواست چتری های لیسا رو نوازش کنه و روی لب های درشتش بوسه بزنه اما از اینکه لیسا اینو نخواد می ترسید

می دونست با اون حرفاش حتما قلب لیسا رو حسابی شکونده چون اون هیچ وقت انقدر طولانی باهاش قهر نمی موند

همیشه قهر بعد از بحث و دعواشون حتی به یکی دو ساعت هم نمی کشید

فکر نمی کرد پنهان کاری هاش بتونه روی رابطه خودش و لیسا تا این حد تاثیر بزاره

اما خب لیسا بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کرد میشناختش و بهش اهمیت می داد

جنی همه چیز لیسا بود و لیسا نمی تونست ببینه داره تنهایی درد میکشه و بی تفاوت بمونه

نمی تونست وقتی جنی بهش میگه ازم چیزی نپرس، چیزی نپرسه و غمگین بودنش رو تماشا کنه

صدای زنگ تلفن، جنی رو تقریبا از جاش پروند

خواست زود بجنبه و گوشی رو جواب بده تا لیسا بیدار نشه اما چشم های لیسا باز شدند

جنی با دیدن لیسای بیدار، تلفنش رو از روی میز کنار تخت برداشت و بهش داد

لیسا که گیج بود و اصلا نفهمیده بود کی خوابش برده تماس رو جواب داد: الو

صدای سانا از پشت خط شنیده شد: الو لیسا!

- چیکار داری؟

سانا وقتی صدای گرفته لیسا رو شنید گفت: لیسا تو خواب بودی؟ واقعا متاسفم. زود حرفم رو میگم و قطع میکنم. پدرم میگه فردا لازم نیست بیای شرکت. مشتری ها تعدادشون زیاد نیست و کارهای دفتری رو هم بقیه کارمندا انجام میدن. بهم گفت بهت بگم فردا رو استراحت کنی

punishment (jenlisa)Место, где живут истории. Откройте их для себя