part 14

282 41 39
                                    

گل رز آبی ای که توی دستش بود رو از نظر گذروند

دکمه آسانسور رو زد و بعد از باز شدن درش واردش شد

وقتی آسانسور که طبقه مورد نظرش رسید از اتاقک کوچیکش بیرون اومد و به طرف در خونه شون رفت

رمز در رو زد و وارد خونه شد

- من اومدم عزیزم!

با صدای بلندی گفت

در رو پشت سرش بست و با تعجب خونه رو از نظر گذروند

خونه مثل همیشه پر نور و گرم به نظر نمی رسید

انگار یک چیزی کم داشت

انگار فرشته ی لیسا اونجا نبود...

اخم کرد

گل رز آبی ای رو که برای جنی گرفته بود روی اپن گذاشت

از پله ها بالا رفت و داخل اتاق ها سرک کشید: جن. بیبی!

اما جنی واقعا خونه نبود

چطور ممکنه؟

حتما یک چیزی خیلی اضطراری لازمش شده و رفته فروشگاه تا بخرتش...

تنها احتمالی که به ذهن لیسا می رسید همین بود

آخه جنی هیچ وقت بدون اون بیرون نمی رفت

همیشه هر دو باهم به خرید یا پیاده روی می رفتند

سعی کرد زیادی دراماتیک نباشه و منتظر جنی بشه تا برگرده اما نتونست

گوشیش رو برداشت و شماره جنی رو گرفت

به صدای بوق ها گوش داد و منتظر موند تا جنی جوابش رو بده اما تماس به پایان رسید و تا آخرش جنی جوابش رو نداد

دوباره تماس گرفت. بدون جواب

دوباره...

کمی نگران شد

به خاطر اینکه دعوا کردیم ازم ناراحت شده؟

نه....جنی هیچ وقت اینطور قهر نمی کرد. هیچ وقت از خونه بیرون نمی رفت

با چهره ای نگران در خونه رو باز کرد و به واحد روبه رویی رفت

چند بار پشت سر هم زنگ زد تا اینکه بالاخره در باز شد

- چه خبرته لیسا!

جیسو بود

لیسا بلافاصله گفت: جنی اونجاست؟

جیسو با تعجب جواب داد: نه‌. چرا باید اینجا باشه!

لیسا نچی کرد و پوفی کشید: باشه‌. ببخشید که مزاحم شدم

و به طرف خونه خودشون به راه افتاد

جیسو گفت: لیسا همه چی مرتبه؟

لیسا قبل از اینکه در رو ببنده جواب داد: آره

و دوباره به خونه خالی چشم دوخت

punishment (jenlisa)Where stories live. Discover now