1

849 70 5
                                    

چشمامو روی هم فشار دادم و سعی کردم اتفاقاتی که در حال رخ دادن بود رو درک کنم.

توی ذهنم در حال تجسم خودمم که سرم یه کیسه ی حصیری هست و به صورت رقت انگیزی می لرزم.
صدای ناواضحی از بیرون می یاد ولی توان توجه و درک حرفاشون رو ندارم.

ترس جوری به تنم رخته کرده بود رایحم رو نمی تونستم کنترل کنم مطمعنا اگه تا چند دقیقه رایحمو تحت کنترل نمی گرفتم ادم ربا ها تجاوز هم می کردن.

بعد از چند دقیقا ذهنم رو اروم تر کردم ولی با شندیدن صدای دستگیره ی در دوباره بدتر از قبل شروع به لرزیدن کردم صدای قدم ها مرد باعث می شدن فقط ارزو کنم همه ای اتفاقات فقط یه خواب بوده باشه ولی دردی که فلز دور دستام بهم اتقال می کردن باعث می شدن متوجه شدم که این یه خواب لعنتی نیست و همه ی این تفاقات واقعی هستن

فقط کاش حرف دوستم رو قبول می کردم و زودتر از کتابخونه بر می گشت. هیچ احتمال هم نمی دادم وقتی جیمین برام سناریوهای فلاکت بار می ساخت یکیش سرم بیاد.

ولی خب سه سال داشت تلاش می کردم فقط برای این که بورسیه بگیرم تا بتونم ارزوی مادرم و خودم رو بر اورده کنم حتی تصور اینکه بتونم توی فرانسه، کشور هنر؛ درسم رو ادامه بدم باعث می شد از ذوق و خوشحال بال در بیارم و بیشتر تر از گذشته تلاش کنم.

با صدای تیز و زننده ی مرد دست از فکر کردن به هدف های به احتمال زیاد بر باد رفته خودش در امد

"خب خب هرزه ی جدید قراره اروم باشی و مانع کارمون نشی
+تورو خدا دست از سرم بدارین من به دردتون نمی خورد

با لحن التماس وار لب زدم
ولی با شنیدن صدای پوزخند مرد ناشناس تماما امیدم رو از دست دادم سعی کردم نفس های مرد که نزدیک صورتم حس می کردم نادیده بگیرم می تونستم از پشت کیسه ی سیاه رنگ تصور نا واضح مرد رو نزدیک خودم ببینم
" اتفاقا تو به درد ما می خوری!. ظریفی.. خوشگلی.. خوش اندامی و پوست سفیدت منتظر مارک شدنه و از همه مهمتر رایحه ی بی نظرته که همه رو از پا در می یاری

با هر کلمه سرش رو به گوشم نزدیک تر می کنه می تونم کاملا لبهاش رو روی گوشم حس کنم و برای اولین بار در این شب از وجود اون کسیه ی بد بو ممنون شدم

با حس کشیده شدن استین لباسم سعی کردم عقب بکشم که تاثیری نداشت سردی پنبه ی مرطوب و بعد سردی فلز بسیار نک تیزی سعی کردم فریاد بزنم و کمک کنم ولی لحظه ای بعد توی دنیای سیاهی فرو رفتم

ma lune Where stories live. Discover now