15

291 50 49
                                    

دیشب انقدر گریه کردم که خوابم گرفت البته زیاد طول نکشید عیب سگ خسته بودم علاوه بر اون کمی مست هم بودم

تصمیم گرفتم رایحمو کنترل کنم دیگه نمی خواد رایحم به کسی برسه از طرفی صبح که پا شدم یه اس مس دیدم که خانم تشریف اوردن برای صرف صبحانه

تو اتاق برای خودم مشغول بودم که هیونجین اروم لای در رو باز کرد

~رفتن جونگکوک شی

+باشه

~ارباب منتظرتون هستن

+دلم نمی خواد بیام بیرون

~چیزیتون شده حالتون خوش نیست

+اره راستش کمی احساس کسالت می کنم و در ظمن نمی خوام صورت اون الدنگ رو ببینم

~به ایشون خبر می دم

امیدوارم گیر نده و بره فقط چون واقعا احساس خوبی ندارم دلم می خواد همینجوری به بیرون از پنجره زل بزنم و بیرون رو تماشا کنم

با تقی که به در خورد متوجه شدم این بار خود الاحضرت تشریف اوردن

_اگه صبحونه نخوری کسالتت بدتر می شه

+به شما ربط چندانی نداره

_ای ببینم یه روز از اون دهنت چشم در بیاد

_متاسفانه رزم از یکی از دوستای فضولش شنیده من یکی رو با خودم به مهمونی ها می بریم واسه همین بهش گفتم تو پسر عموی عممی

+چه ربطی به من داره چیکار دلت می خواد بکن

_ببین واقعا دارم اعصبانی می شم ها بچه بازی در نیار

وقتی سمت تختم که روش نشسته بود برگشتم تازه متوجه حال خوشش شدم

ولی انگار اون از چیزی که توی صورتم می دید خوشحال نبود

_تو واقعا حالت خوب نیست

اروم سمت اینه برگشتم بله حال ناخوشم از چشام معلومه
چشمای پف زیر چشمای نسبتا سیاه موهای پریشون لبای خشک و سفید رنگمم که از حالت معمول سفید تره

+الا می رم حموم خودمو جمع و جور می کنم

وقتی می خواستم برم حموم دستمو از پشت کشید

وقتی بغلم کرد می تونستم حس کنم چشام دارن از حدقه می افتن بیرون

_ رایحتو ازاد کن این حالتو بهتر می کنه

چند ثانیه سکوت شد ولی هنوز رایحمو ازاد نکردم

_شاید دیروز کمی زیادروی کرده باشم تو برای گرگم مهمی و اجازه نمی دم هیچ صدمه ای بهت برسه

با دستام هولش دادم

+دلم نمی خواد نه توی کثافت رو نه اون گرگت رو ببینم برو بیرون

ma lune Where stories live. Discover now