CHAPTER : 5

306 73 57
                                    

جیمین حدس میزد پسر موطلایی به خاطر فروپاشی ذهنی و روحی مثل یه مجسمه خشک شده باشه؛ اما حقیقت این بود که تهیونگ اصلا نمیدونست "جونگ‌کوک" کیه.

نمیتونست تصمیم بگیره که باید چه ری‌اکشنی نشون بده در نتیجه خیره به نقطه ی خودکار خورده تیشرت قرمز جیمین متوقف شده بود.

"خیلی خب..حتما ادم مهمیه که بهم گوشزد کرد نه؟"

جیمین چشم های تهیونگ‌رو نمی‌دید تا بتونه افکاراتش رو بخونه، نور خورشید باعث شده بود سرش رو پایین بندازه.

_ تهیونگ من واقعا گشنم نیست! میخوای بریم یه جای دیگه؟

پسر مو بلوند سعی میکرد با حرکات دستاش تو هوا توجه تهیونگ رو جلب بکنه و اون رو از کافه دور بکنه. خب، این کاری بود که همیشه انجام میداد. حواسش رو پرت می‌کرد تا حتی برای چند دقیقه هم که شده پسر رو از دست افکارات خوردکننده‌اش نجات بده. از وقتی باهاش اشنا شده بود؛ میدونست که تهیونگ با وجود اینکه متظاهر خیلی خوبی بود، خیلی آسیب‌پذیره و برای رو به رو شدن با مشکل‌اش اون کسی نیست که اولین قدم رو بر می‌داره. مهم نیست چه اتفاقی افتاده باشه، بزرگ یا کوچک، قلب تهیونگ از شیشه هم شکننده‌تر بود.

البته وقت های زیادی بود که از شخصیت پسر کلافه میشد چرا که همیشه باعث اسیب زدن به خودش میشد و به حرف هیچکسی که بهش توصیه میکردن هم گوش نمیداد. درواقع اگه به خودش بود، تهیونگ رو مستقیم به سمت صندلی خالی مقابل میز جونگ‌کوک هُل میداد و با تهدید اون دو نفر رو مجبور میکرد درست حسابی باهم حرف بزنن و اگه مشکلشون رو حل نکردند بروند بمیرند.
از‌ طرفی هم گیج شده بود، تهیونگ تو هیچ شرایطی روتین روزانه‌ ی جونگ‌کوک رو فراموش نمیکرد.

جونگ‌کوک هر روز سر رأس ساعت شش و چهل و پنج به کافه محوطه دانشگاه میرفت و همیشه هم وافل لیژ با شیر میخورد. این کاری نبود که بدون اون هیچ‌وقت صبح‌اش صبح نمیشد،‌ اما هیچ‌وقت هم مانعی نبود که انجامش نده. خیلی غیرجدی، همین کار روزانه‌اش یکی از ویژگی هایی شد که همه جونگ‌کوک رو با اون میشناختند : "همون آلفای جذابی که همیشه توت فرنگی های روی وافل‌ صبحانه‌اش رو کنار میزاره."
البته، هیچکس جز اون چهار نفر نمیدونستن که در آخر اون توت‌فرنگی ها به چه کسی می‌رسیدن!

در این بین، تهیونگ جایی بین فرضیه های مختلف ذهنش و فاصله ی بین سنگ فرش زیر پایش گم شده بود.

"الان باید مثل آدم های عاقل از اینجا دور بشم و برم دنبال اطلاعات از فردی به اسم «جونگ‌کوک». درسته تهیونگ، باید همینکارو بکنی. درست مثل انسان های عاقل!"

ذهن‌اش در جنگ با خودش بود.

" اطلاعات جمع کنی؟ بیکاری اخه؟ فقط‌ برو اون تو و بهش نگاه کن، خودت همه‌چیو جلوی چشمت میبینی."

Blockbuster | KookVWhere stories live. Discover now