_چه کاری؟
جونگکوک یکی از ابروهایش رو بالا انداخت و نوک زباناش رو روی پیرسینگهای لبش کشید. پسر دیگه سرش رو کج کرد و با تن صدایی پایین -که مطمئن بود در بین همهمه ها و خندههای میزهای بغلی شنیده میشه- خواستهاش رو بیپروا گفت :
_رایحهات رو روی خودم میخوام.
هر الفایی اگه چنین جملهای میشنید، قطعا عقلش رو از دست میداد و احتمالا با خوشحالی، همون لحظه این درخواست رو انجام میداد، اما جونگکوک "هر الفایی" نبود. زیر نور بنفش اون اطراف، به چشمهای مشتاق تهیونگ نگاه کرد و لحظهای رو برای پیدا کردن ذرهای شوخی داخل لحن پسر صرف کرد اما در نهایت به هیچچیز جز یه "خواستهی قاطعانه" نرسید.
_چرا؟
چشم های مشتاق پسر در یک لحظه خاموش شدند و چهره ی پوکرفیسی رو مقابل جونگکوک اینه کردند.
"احمق!"
_چون میخوام برم بین غریبهها و بهترین گزینه برای اینکه بهم تجاوز نشه اینکه رایحهی یکی دیگه روم باشه، جفت عزیز!
تهیونگ با اینکه چیز زیادی در مورد جفتبودنش با پسرالفا نمیفهمید، این موضوع به طرز عجیبی و به شدت روی مخش بود و عصبیاش میکرد. میدونست که شخصیت قبلی، هیچ مشکلی نداشت. وقتی چتهایش رو با اشناهایش خونده بود، تقریبا عاشق خودش شد. اون ادمی سخاوتمند، اجتماعی و با هوش بالایی بود که رفتار های پیچیدهای نداشت، قابل درک بود و احتمالا توی کلمهی "بینقص" خلاصه شده بود. هیچ نکتهی بد قابلتوجهی داخل خودش نداشت که بشه رویش اسم عیب گذاشت. این دلیلی بود که اون رو اذیت میکرد و به نحوهای دلش برایش میسوخت، چون کی همچین فردی رو نمیخواست؟
اما تهیونگ، به این فکر نکرده بود که شاید دلیل رد شدنش، مشکلی از طرف پسرالفا باشه نه خودش.
با شنیدن کلمهی اخر، چیزی داخل نگاه جونگکوک تغییر کرد و پایین اومد که تهیونگ متوجهاش شد. پسر کمی روی صندلیاش بالاتر نشست و کاملا به طرف پسرموطلایی چرخید._تو ازم میخوای که رایحهام رو روی تو بزارم چون به بقیه اعتماد نداری؟
_ازت میخوام که رایحهات رو روی من بزاری چون به تو اعتماد دارم.
این دروغ نبود. تهیونگ جایی خیلی دور توی ذهنش، وقتی پیش جونگکوک بود میتونست حلقه اعتماد و چیزی شبیه به امنیت رو دور خودش حس کنه؛ همون طور که هروقت ادم های متفاوتی رو میدید، با توجه به خاطراتش حس جداگانه و جدیدی میگرفت.
جونگکوک تند شدن ضربان قلبش رو به رویش نیاورد و بدون هیچ حرفی خودش رو نزدیک پسر امگا کرد. قبل از اینکه با رایحهاش روش مالکیت بگذاره، نفسی از رایحه زعفرانی تهیونگ کشید و به این فکر کرد که چطور اون بویی که ته قلبش رو گرم میکرد، درست متضاد رایحهی سرد خودش بود؛
شاید هم مکمل رایحهی خودش.
YOU ARE READING
Blockbuster | KookV
Diversos[ 𝗕𝗹𝗼𝗰𝗸𝗕𝘂𝘀𝘁𝗲𝗿/بلاکباستر ] قدم زدن بین سیدی های خاکخورده؛ تابهحال به سرت زده تو یه سریال زندگی کنی؟ برای تهیونگ هم زندگی داخل یه فیلم، فقط یه "تخیل" بود تا اینکه ادامه ی زندگیاش با گیر افتادن تو یه زیرزمین گره خورد؛ با انتقال به فیل...