جیمین هم به جلو خم شد و چشمهایش رو ریز کرد. با مردمک های کوچک شدهاش اطراف رو تیز و سریع نگاه کرد و سرش رو نزدیک گوش تهیونگ برد.
"اوه؟ این یعنی جیمین ازش خبر داره؟"
جیمین دستش رو بالا اورد، انگشت های کوچکاش رو باز و بسته کرد تا پسر رایحه زعفرانی مقابلش جلوتر بیاد تا زمزمه هایش رو بشنوه.
_هوم..سوکجین.. تو نمیشناسیش نه؟
تهیونگ از گوشه گردی چشمش به صورت متفکر جیمین نگاه کرد و دید که کمی داخل صندلی چرخداری که رویش نشسته بود چپ و راست شد.
"لابد ادم مرموزیه!"
یکی از چیزهایی که تهیونگ نمیدونست، این بود که جیمین توی تظاهر کردن درجه یک بود و این شخصیتش رو پیچیده میکرد، چون اکثر مواقع نمیتونستی حرکت بعدیاش رو حدس بزنی. ولی جیمین واقعا یک "عوضی" نبود! فقط وقتهایی که لازم میدید نقش بازی میکرد و کنار دوستانش، صادق ترین آدمی میشد که جهان تا به حال به خودش دیده بود.
تهیونگ پلکهایش رو روی هم گذاشت و اروم سرش رو به دوطرف تکون داد.
_ نه، نمیشناسم.
جیمین دستهایش رو روی دستهای درهم قفل شده پسر گذاشت، لبخندی زد که اون پسر نمیدید و تن صدایش رو پایین اورد.
_خب..
نفس عمیقی کشید که مثل یه صاعقه از سر تا پای تهیونگ گذشت و تن تهیونگ رو لرزوند. نفس کشیدن همیشه انقدر عجیب بود؟
"یعنی کی میتونه باشه؟"
خوشحال بود که خیلی زود به جوابش رسیده بود و درگیر درامای دیگهای نشده بود چون صرفا "کنجکاو" بود. از روی توجه اخم کرد و ناخوداگاه لبهایش رو غنچه کرد.
_بزار بهت بگم که..
اوه.. شاید تهیونگ برای یک لحظه فراموش کرد که دنیا دوست اون نبود.
_منم نمیشناسمش.
و بعد دمگوش تهیونگ قهقه های طولانیاش رو رها کرد.
_بیگشیت!
جیمین با شنیدن فحش پسر بلندتر خندید و سرش رو به عقب پرت کرد. مقابل چشم های عبوس و صورت پوکر پسر کنارش، پشتش رو به صندلی تکیه داد و حین اینکه دستهایش رو بهم میکوبید، یک دور با صندلی سرمهایش چرخید.
_قیافت خیلی خوب بود!
تهیونگ لبهایش رو محکم روی هم فشار داد تا خودش هم از خندههای دوستش خندهاش نگیره. شدت لرزش شونههای جیمین از سر خنده کم شد و صدای خندهاش به طور کل قطع شد. استعداد تظاهر کردن جیمین روی کنترل کردن احساساتی که از رفتارش نشون میداد هم تأثیر گذاشته بود، اما هیچکس واقعا نمیخواست از شنیدن خندهی دوستداشتنی اون پسر محروم باشه.
YOU ARE READING
Blockbuster | KookV
Random[ 𝗕𝗹𝗼𝗰𝗸𝗕𝘂𝘀𝘁𝗲𝗿/بلاکباستر ] قدم زدن بین سیدی های خاکخورده؛ تابهحال به سرت زده تو یه سریال زندگی کنی؟ برای تهیونگ هم زندگی داخل یه فیلم، فقط یه "تخیل" بود تا اینکه ادامه ی زندگیاش با گیر افتادن تو یه زیرزمین گره خورد؛ با انتقال به فیل...