_خودت خواستی...
_من چیزی نخواستم...
_چرا خواستی...
یهو با سرعت بغلم کرد و بردتم سمت حموم... وقتی تو بغلش بودم گفتم:دیوونه چکار میکنی...!?
_تمیزت میکنم ... بعدم خودم دوباره کثیفت میکنم...
خندیدم و گفتم:خیلی عوضی ای...
_تازه کجاشو دیدی...
در حمومو به زور باز کرد منم هیچ زحمتی به خودم ندادم کمک کنم چون مثلا من نمیخوام...
بردتم زیر دوش و گذاشتم زمین...
_برو بیرون... من میخوام برم تو وان ریلکس کنم...
_لو... تو فقط داری کار خودتو سخت میکنی... هر چه قدر بیشتر وقت کشی کنی ... بیشتر به فاک میری... حالا خود دانی...
قیافه اش الان عالیه... یه چیزی بین پسرای بد و دخترای 18 ساله با این مدل موهاش... همین طور نگاهش میکنم و هیچی نمیگم...
انگار حرصش گرفت... پاشو کوبید رو زمینو گفت:لووووو....
نیشم باز شد ولی باز چیزی نگفتم... دستمو انداختم دور گردنش و گوششو اوردم نزدیک دهنمو گفتم:فاک می هری...
ولش کردم... سرشو برد عقب در حالی که دهنش باز مونده بود ... چشماش گشاد شده بود... !
_چی شد!?
سرشو انداخت پایین و بازومو محکم گاز گرفت... یه جوری که از درد وحشتناکش داد زدم... اخخخ...
_چه مرگته!?
سرشو برد عقب و گفت:حرصی شدم دندونام درد گرفت ... گازت گرفتم دردشون بیوفته...
این وحشیه خدا... کجاست اون هری مظلوم ...
_هری... تو که اینجوری نبودی!?
_چرا بودم...
_نبودی... خیلی اروم بودی...
_خب الان نیستم ...ناراحتی...!?
_نه بابا... فقط...
_فقط چی!?
_فقط میترسم بخوریم...!!
ابروشو انداخت بالا و گفت :چرا که نه...
ابو باز کرد و جلوم زانو زد...
_چکار میکنی!?
_معلوم نیست!?
ای وای...شورتمو که تنها چیزی بود که پام بودو کشید پایین و شروع کرد ... پشت دستمو گذاشته بودم تو دهنم و گاز میگرفتم...آب گرم رو بدنم میومد... و این گرما باعث میشد داغ تر شم... خوب سفت شده بودم... سرمو گرفتم پایین و به سر هری که تکون میخورد نگاه کردم دستمو کردم بین موهاش و یکم فشارش دادم به خودم... دهنم باز مونده بود و آب میرفت تو دهنم... کم کم داشتم اه میکشیدم...اگه یکم دیگه ادامه بده حتما میام... فک کنم هری فهمید... سرشو گرفت عقب و گفت :فعلا بسته...
چی چی فعلا بسته... پاشد جلوم وایستاد رشته های موهای خیسشو که از کش در اومده بودو داد عقب و اومد جلو و شروع کرد به بوسیدنم... من حس میکنم دارم میمیرم... داره سلولام التماس میکنن که به ارامش برسن...وقتی میبوستم نفسم میگیره... زبونشو کرده تو دهنمو با ولع زبونمو میخوره... تنم داغ داغ... من با تمام وجودم میخوامش... دستمو رو قفسه ی سینه اش فشار میدم تا بزاره نفس بکشم ... اما هر بار با ولع بیشتری کارشو میکنه...
این بار محکم تر فشارش میدم... اما به جاش منو محکم میکوبه به دیوار پشت سرم و دستامو بالا سرم با یه دست میگیره... یه پاشو بین پام میاره بالا و میزنه بهم ...
دوست دارم داد بزنم ولی نمیزاره...از توی حلقم صدا میدم... تقریبا دارم التماس میکنم که یکم اروم تر باشه... نه که بدم بیاد از این وضع... نه ولی حس میکنم دارم جون میدم... تنم داره میلرزه...
یکم سرشو گرفت عقب و تو چشمام نگاه کرد و گفت:خوش میگذره...
_گم... گمشو... داری منو میکشی...
خنده ی بلندی کردو بعد در گوشم گفت:قصد منم همینه...
دستامو ول کرد و لباساشو از تنش در اورد... اما هنوزم از فاصله ی کمی که با هم داریم نمیتونم تکون بخورم... لباساشو پرت کرد یه گوشه و باز خودشو بهم فشار داد... تمام بدنمون بهم وصل بود... تنمون داغ بود ...داغ تر شد از این اتصال بی واسطه... دستمو گرفتم رو دهنم تا صدام در نیاد... پشت دستمو بوسیدو برش داشت...
_برام ناله کن...
زبونمو گاز میگیرم که صدام در نیاد و با سر بهش میفهمونم نمیخوام صدام در بیاد... سرشو کردو گردنمو خورد ... نگه داشتن صدام داره سخت میشه... ولی من نمیخوام ناله کنم... نمیخوام نشون بدم که چقدر میخوام...
با دست گرفتتم و فشارم میده... بازم داره سخت تر میشه... عمیق نفس میکشم... دهنمو باز میکنم ولی صدایی بیرون نمیدم...
دستاشو انداخت زیر پاهام و بلندم کرد و پاهامو دور کمرش گذاشت...
سفت سفت شده و من خوب حسش میکنم... به چشماش سبزش زل زدم ...
میکنه توم و همزمان محکم به دیوار فشارم میده... مثل کرم پیچ میخورم... اما صدا نمیدم... دارم میمیرم ولی صدا نمیدم...چشمام از شدت درد بسته شده ... کم کم سعی میکنم چشمامو باز کنم و ببینمش ... داره با چشمای خمارش منو نگاه میکنه... منتظره تا من بتونم تحملش کنم...
نگاهش میکنم و میگم:من خوبم...
واقعا هم خوبم...
شروع میکنه... اولش اروم اما کم کم با شدت بیشتری... بخار همه جا رو گرفته و من حتی هری رو تار میبینم... هنوز اصرار دارم صدایی ندم... انگار اینجوری میخوام از مردونگیم حفاظت کنم... در گوشم میگه: برام ناله کن ...
نمیکنم... وحشی میشه و محکم تر و سریع تر میشه... مقاومت سخت تر شده...
_اسممو صدا کن...
نمیکنم... وحشی تر میشه... رسما داره داغونم میکنه...تو اوج لذتم ولی نمیتونم ناله کنم... نمیتونم نشون بدم دارم از به فاک رفتن لذت میبرم...
_اسممو صدا کن لو... خواهش میکنم...
اینو که میگه انگار همه چی تموم میشه... انگار تمام مقاومتم از بین میره ... با تمام وجودم ناله میکنم و اه میکشم...
هری ولعش بیشتر میشه و گردنمو همزمان میخوره...
_هز...
گردنمو گاز میگیره...
هری هم با من ناله میکنه... هر دو داریم میرسیم...با یه دست خودمو فشار میدم که حتما با هم بیاییم... هر دو با هم فریاد میزنیم من داد میزنم :هز.. و هری داد میزنه :لو...
پشت هم اسم همو صدا میزنیم تا بالاخره هر دو باهم اومدیم... حس میکردم الان هر دو باهم پرواز کردیم و الان هر دو باهم داریم فرود میاییم... فرودی که داشت باعث میشد از بی حالیش منو هری باهم بیوفتیم رو زمین... شاید گرما و بخار هوای حموم هم تو این بی حالی تاثیر داشت... با تمام لذتی که برده بودم... داشت سرم گیج میرفت... از کمر هری اومدم پایین... رفتیم زیر آب و بدنمونو سریع شستیمو زدیم از حموم بیرون... حوله هامونو دور کمرمون بسته بودیمو ولو شدیم رو تخت... هری اما حالش از من بهتره... به سمتم برگشتو سرشو گذاشت رو سینه ام ...
_عاشقتم...
_من بیشتر...
_اخ جون بالاخره تو بهم ضد حال نزدی...
دستشو محکم دورم گرفت و فشارم داد به خودش... از روی بی حالی با چشمای نیمه بسته خندیدم و خیلی زود خوابم برد...
_____________
Tnx
Comment & Vote
YOU ARE READING
Smart Sun(LarryStylinsonAU)
FanfictionSmart Sun is an original persian fanfic ... about Louis Tomlinson and his true LOVE , Harry Styles. it's for Iranian Larryshippers.... لویی تاملینسون استاد تازه ی دانشگاه از شدت استرس روز اول تدریس نمیدونه باید چکار کنه... یعنی چه اتفاقی میوفته وقت...