10

618 45 12
                                    

مین هو با نگرانی به دکتر نگاه می کرد. دکتر دستش را با باند بست و با مهربانی گفت: من کاری که می تونستمو انجام دادم اما بهتره بری بیمارستان! اگه عفونت کنه و جلوش گرفته نشه ممکنه مجبور بشی از خوده دستت هم بگذری.
لبخند گرم دکتر قلب به مین هو را گرم کرد‌. ناخواسته یاد خنده های لثه ای یونگی افتاد. با فکر کردن به آن خنده های پاستیلی لبخندی روی لبش آمد. داشت در تصوراتش غرق می شد که با صدای نامجون به خود آمد: مین هو، می خوای بریم بیمارستان؟
مین هو لبخندش را به دندان نمایی تغییر داد و گفت: ممنونم نامجون شی فردا خودم می رم الان اگه زحمتی نیست منو برسوند خونه.
نامجون سرش را به نشانه مخالفت تکان داد و گفت: من به بقیه گفتم تا یه ساعت دیگه میایم نگفتم میام که! پس چاره ای نداری جز اینکه دنبالم بیای.
مین هو اول خواست اعتراض کند اما با فکر کردن به اینکه شاید بیشتر کنار یونگی باشد، قبول کرد. نامجون لبخند چال نمایی زد و گفت: پس بهتره زود تر راه بیوفتیم.
مین هو هم در مقابلش لبخند زد تا چال گونه هایش با چال گونه های نامجون مسابقه گذاشت.
لبخند نامجون با خنده پر سر و صدایی تبدیل سد و گفت: هیونگ تو هم حسابی جذابی ها!
مین هو قیافه ی مغروری به خودش گرفت و گفت: من که می دونم رو سوکجین شی کراش داری پس الکی واسه خودت دردسر درست نکن.
دو چشم نامجون از تعجب گرد شد.
با لکنت پرسید: این...اینقدر پیداس؟
- اوهوم ولی نگران چیزی نباش! مطمئنم اونم یه حسایی بهت داره.
نامجون‌با کنجکاوی پرسید: چیز خاصی دیدی هیونگ؟ رفتاری که بهش بخوره اونم منو دوست داشته باشه؟
مین هو خندید و گفت: عصر، موقعی که هوسوک رفت بغل سوکجین شی، تمام نگاهش روی شما بود تا واکنشتون رو ببینه. وقتی شما چیزی نگفتید، همه رو به آغوشش دعوت کرد تا شما رو هم بغل کنه.
نامجون با خوشحالی و ذوق مین هو را در آغوش گرفت و گفت: ممنونم هیونگ.
مین هو هم دستانش را دور شانه های نامجون پیچید و با خنده گفت: مگه چی گفتم؟
نامجون خنده بلندی کرد و پاسخ داد: یه چیزی که خیلی منو خوشحال کرد‌.
کمی مکث کرد و ادامه داد: یه چیز دیگه، لطفا انقدر رسمی حرف نزن! تو سومین هیونگ منی و تنها هیونگ جین شما گفتنا و اضافه کردن پسوند شی...اوووم یه جورایی حس خوبی بهم نمی ده.
مین هو نفس عمیقی کشید و جواب داد: سعی خودمو می کنم.
نامجون از آغوشش بیرون آمد و دستپاچه گفت: بدو بریم که دیر شد جین گردن دوتامونو میزنه!
مین هو از جا بلند و گفت: نترس گردن عشقشو نمی زنه!
و از دکتر خدافظی کرد و به سمت ماشین رفت. نامجون هم بعد از زدن لبخند خجالتی ای خدافظی کرد و سوار ماشین شد.
مبن هو پر انرژی گفت: پیش به سوی خونه!
اما در دلش اصلاح کرد: پیش به سوی یونگی!
زیاد طول نکشید که به خانه رسیدند. به محض ورود به خانه با هوسوک و تهیونگی روبرو شد که داشتن هم را می بوسیدند.

🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞

🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
دوباره نه!Where stories live. Discover now