_ part 3 _

2K 272 68
                                    

با کلافگی به جیهوپ نگاه کرد

+ یا هیونگ .. سرم شلوغه واقعا نمیتونم ... خوبه میدونی هرشب مجبورم تا ساعتای ۳ توی کارگاه شیرینی بپزم

جیهوپ پوفی کرد و با لحنی مظلومانه گفت
× جونگکوکاااا ... بخاطر من ‌‌‌‌... من میتونستم شب بهت زنگ بزنم و الکی بگم حالم بد شده تا تورو اونجا بکشونم اما حالا ک با صداقت بهت گفتم نظرمو رد نکن دیگه

جونگکوک دستی روی صورتش کشید و فکر کرد

داستان از این قرار بود که هوسوک توی بازی جرئت حقیقت باخته بود و حالا باید یکی از دوستاش رو ی جوری به سمت اون محله ی تسخیر شده یا بهتره بگیم کلیسای تسخیر شده می‌میکشوند.
ک خب از اونجایی که میدونست جونگکوک نمیترسه دست به دامن اون شده بود .

درسته جونگکوک نمیترسه ‌. اما اگر میرفت اونجا کی باید خمیر شیرینی آماده میکرد؟ کی شکلات آب می‌کرد؟ کی کیک میپخت ؟

بعد از چند دقیقه فکر کردن به این نتیجه رسید که حریف قیافه ی مظلوم جیهوپ نمیشه پس پوف کلافه ای کشید و گفت
+ خیله خب میرم ... ولی بار آخره هااا

جیهوپ با خنده از جاش بلند شد و ماچی از کله ی جونگکوک گرفت و بعد تشکر از شیرینی فروشی بیرون رفت

جونگکوکم با بی خیالی سمت صندوق برگشت تا حساب کتاب مواد اولیه ای که باید بخره رو کامل کنه !


درحالی که آب‌نبات چوبیش رو لیس میزد به اطراف نگاه می‌کرد
خیابون های تاریک درختایی که خیلی وقت بود هرس نشده بودن
تنها منبع روشنایی ، نور بی جون ماه بود که روی زمین افتاده بود
حدودا نیم ساعت طبق لوکیشن جلو رفت تا به محل مورد نظر رسید

سرشو بالا گرفت و سوتی کشید دوربین گوشیشو درآورد تا فیلم بگیره و برا جیهوپ بفرسته

+خب ترسو ها من اینجام ... همونطور که میبینین هنوز زنده ام ... آقا لولو خرخره هم هنوز نیومده منو بخوره
قهقه ای زد و دوربین برگردوند تا فضای اطراف و نشون بده

جونگکوک نگاهی به کلیسا انداخت و سرشو بالاتر برد
+ ناقوس سیاه؟ تاحالا ندیده بودم یک ناقوس ، سیاه باشه ! ... اینجا میتونه یه لوکیشن بینظیر برا ضبط فیلم ترسناکا باشه ! شاید یه ویدیوی قنادی اینجا ضبط کردم ...

پسر مو سیاه درحال مسخره بازی و فیلم گرفتن بود غافل از اینکه شخص دومی هم توی اون مکان بود ...
اون هم نه یک انسان معمولی ...
اصلا اون فرد ... انسان بود ؟!

فیلم و قطع کرد و گوشیشو توی جیبش برگردوند
دوباره نیم نگاهی به کلیسا انداخت و پوزخند زد
+ تسخیر شده ... آه پروردگارا .. ملت ما چرا انقد خرافاتین

خواست برگرده که با صدایی که شنید با شتاب پشت سرشو نگاه کرد

اما کسی نبود...
یا بود؟

black bell | ناقوس سیاهWhere stories live. Discover now