تهیونگ تقریبا فریاد زد :
_oh my fucking eyesssss!
(اوه فاااکینگ چشماااام ! )
جونکوک در حالی که تقریبا سه تا سکته رو پشت سر هم زده بود دستشو دراز کرد و در یک حرکت اون بسته لعنتی مربعی شکل رو از دست های دختر بیرون کشید و با لبخند احمقانه ای تند تند حرف زد :
+نه چیز...این... این چیزه.... چیز دیگه ... این اصلا شکلات نیست این ... چیزه ..... عمو تهیونگ الان میگه !تهیونگ دوباره فریاد زد :
-من؟! .....
این... این خوب ... چیزه .... اممم.... اها..... این یه قرصه خیلی خیلی خطرناکه که فقط مخصوص بزرگترا ست.
اگه بچه ها بخورن .... اگه بچه ها بخورن حالشون خیلی بد میشه !لیدیا چند ثانیه فکر کرد و بعد اعتراض کرد :
○عمو چرا دروغ میگی؟! خودم دیدم روش عکس شکلات و توت فرنگی داشت !تهیونگ یکی محکم زد روی پیشونی خودش و جونکوک دوباره دست به توضیحات شد:
+عمو جان .. همین دیگه ... تا حالا نشده مامانت یه قرص یا دارو بهت بده که طعم دار باشه ؟!
اینم مثل همونه .. اینقدر بد مزه است که مجبور شدند طعم دار کنن ... ولی همون طور که گفتم ....خیلی خطرناکه... حتی ... همین که به پوستش دست بزنی
+خطرناکه ... حالا برو دستاتو بشور ... به باباییم نگو که اینو برداشتی باشه ؟!لیدیا کمی آروم گرفت و بعد از چند دقیقه انگار حرف های دو مرد رو باور کرده باشد با ترس از اونجا بیرون دوید تا دستاشو بشور و حتی به جونکوک فرصت نداد که بهش بگه که توی شیرینی فروشی شیر آب هست!( بچه رو چطوری ترسوندن :/)
بعد از رفتن لیدیا تهیونگ و جونکوک چند ثانیه در سکوت به در ورودی خیره شدند که یهو جونکوک با دیدن اون بسته کاندوم با طعم توت فرنگی و شکلات هنوز تو دستشه تقریبا فریاد زد و اون بسته رو گوشه از شیرینی فروشی پرت کرد!
تهیونگ بلند بلند خندید و گفت:
-نکنه تو هم باور کردی که دست زدن به بسته اش برای بچه ها ضرر داره ؟
آخه از اونجایی که خودتم یه فسقلی بی تربیتی میگم !جونکوک چشمی چرخوند و سمت مرد بزرگتر برگشت و با پوزخند خاصی گفت :
+اوه جدا؟ درسته اجوشی... یادم نبود شما یه مدت پورن استار بودی و کلا با این آشنایی داری !... آخه مردک یکی اینا رو بگه که یک بار ... حداقل یک بار از کاندوم استفاده کرده باشه!
تهیونگ با تعجب آبروی بالا انداخت
-اووو عزیزم اگر بخوای میتونم اولین بارشون با تو امتحان کنم.+شک دارم اگه بریم تو تخت قدرت دست تو باشه اجوشی .
تهیونگ بلند بلند خندید و بعد از اینکه اشک ظاهری گوشه چشمشو پاک کرد گفت :
-خوشم اومد... راه افتادی+استاد خوبی داشتم
-اره خب... اره یه استار سکسی پر جذبه و ...
YOU ARE READING
black bell | ناقوس سیاه
Fanfiction( فصل اول ) جونگکوک نگاهی به کلیسا انداخت و سرشو بالاتر برد + ناقوس سیاه؟ تاحالا ندیده بودم یک ناقوس سیاه باشه ! ... اینجا میتونه یه لوکیشن بینظیر برا ضبط فیلم ترسناکا باشه ! شاید یه ویدیوی قنادی اینجا ضبط کردم ... پسر مو سیاه درحال مسخره بازی و ف...