چند دیقه ای میشد که دو پسر توی کارگاه روبروی هم ایستاده بودن و درحال بحث کردن بودن
_ سوفله ی شکلاتی
+ نمیخوام درست کنم
_ به چه حقی رو حرف من نه میاری؟
جونگکوک دستی توی موهاش کشید و با صدای بلندی درست مقل خود دراکولا گفت
+ تو خودت به چه حقی با من مثل برده ها رفتار میکنیدراکولا از حاضر جوابی پسر تعجب کرد اما با عصبانیت گفت
_ انسانا همشون همینن .. نکنه انتظار داری باهات مثل شاهزاده قصر پریان برخورد کنم؟ ( میفهمین دارم تبلیغ فیک قبلیم [ پری طرد شده ] رو میکنم یا چی؟)جونگکوک با عصبانیت یه قدم جلو رفت و انگشت اشارشو تهدید وارانه تکون داد
+ نخیر همچین انتظاری ندارم اما میتونی حداقل ازم خواهش کنی ... چون همونطور که میبینی من ازت نمیترسم
_ نمیترسی و احتمالا یادت رفته که میتونم با یه حرکت دست مجبورت کنم که یه سوفله ی شکلاتی برام درست کنی
+قطعا دستور درست کردن سوفله شکلاتی از اعضای بدن نمیاد و جایی بین مغز و قلب قرار داره
پوزخندی زد و ادامه داد
+ حالا بنظرت میتونی مغز و قلبمو کنترل کنی دراکولا؟
دراکولا با حرص دندون قروچه ای کرد و گفت
_ خیله خب بنال چی میخوای+ تو کی هستی؟ چجوری یه دراکولا شدی ؟ و داستان این سوفله ی شکلاتی چیه ک انقدر بهش اهمیت میدی ؟
دراکولا ابرویی بالا انداخت و گفت
_ چی باعث شد به این فکر کنی که به اینا جواب میدم؟جونگکوک خنده ی پر تمسخری کرد و درحالی که پیشبندشو در میاورد گفت
+ پس شرمنده لولوخان چون حسابی خسته ام ک حوصله شیرینی پزی ... اونم چیز سختی مثل سوفله ندارم و الانم میخوام برم خونه استراحت کنم !و از در بیرون رفت
دراکولا چند ثانیه مات و مبهوت به جای خالی پسر نگاه کرد
اما بعد اینکه صدای در اصلی کارگاه رو شنید که خبر از رفتن پسر میداد پوزخند صداداری زد و آروم زمزمه کرد
_ اوه پسر ... بازی بدی رو شروع کردی ... همه باید بترسن .. و کسی که نترسه به چشم میاد ... اولین اشتباهت همین بود ... به چشمم اومدی !و در آن واحد از،اون کارگاه محو شد
جوری که انگار از قبل هم اونجا حضور نداشته !چند شب بعد
دراکولا توی تاریکی به پنجره اتاقی که پسری جوان داخلش مشغول آواز خوندن و غذا درست کردن بود نگاه میکرد
بدون اینکه برگرده با صدای رسایی رو ب خون آشام های زیر دست گفت
_ بیاریدشقبل اینکه صدای چشم گفتن اونا رو بشنوه با لحن تهدیدواری گفت
_ و فقط کافیه هوس کنین تا یه قطره از خونش رو بخورین تا همینجا به صلیب ببندمتون
YOU ARE READING
black bell | ناقوس سیاه
Fanfiction( فصل اول ) جونگکوک نگاهی به کلیسا انداخت و سرشو بالاتر برد + ناقوس سیاه؟ تاحالا ندیده بودم یک ناقوس سیاه باشه ! ... اینجا میتونه یه لوکیشن بینظیر برا ضبط فیلم ترسناکا باشه ! شاید یه ویدیوی قنادی اینجا ضبط کردم ... پسر مو سیاه درحال مسخره بازی و ف...