_ part 5 _

1.9K 249 31
                                    

چند دیقه ای می‌شد که دو پسر توی کارگاه روبروی هم ایستاده بودن و درحال بحث کردن بودن

_ سوفله ی شکلاتی

+ نمیخوام درست کنم

_ به چه حقی رو حرف من نه میاری؟

جونگکوک دستی توی موهاش کشید و با صدای بلندی درست مقل خود دراکولا گفت
+ تو خودت به چه حقی با من مثل برده ها رفتار میکنی

دراکولا از حاضر جوابی پسر تعجب کرد اما با عصبانیت گفت
_ انسانا همشون همینن .. نکنه انتظار داری باهات مثل شاهزاده قصر پریان برخورد کنم؟ ( میفهمین دارم تبلیغ فیک قبلیم [ پری طرد شده ] رو میکنم یا چی؟)

جونگکوک با عصبانیت یه قدم جلو رفت و انگشت اشارشو تهدید وارانه تکون داد

+ نخیر همچین انتظاری ندارم اما میتونی حداقل ازم خواهش کنی ... چون همونطور که میبینی من ازت نمی‌ترسم

_ نمیترسی و احتمالا یادت رفته که میتونم با یه حرکت دست مجبورت کنم که یه سوفله ی شکلاتی برام درست کنی

+قطعا دستور درست کردن سوفله شکلاتی از اعضای بدن نمیاد و جایی بین مغز و قلب قرار داره

پوزخندی زد و ادامه داد

+ حالا بنظرت میتونی مغز و قلبمو کنترل کنی دراکولا؟

دراکولا با حرص دندون قروچه ای کرد و گفت
_ خیله خب بنال چی میخوای

+ تو کی هستی؟ چجوری یه دراکولا شدی ؟ و داستان این سوفله ی شکلاتی چیه ک انقدر بهش اهمیت میدی ؟

دراکولا ابرویی بالا انداخت و گفت
_ چی باعث شد به این فکر کنی که به اینا جواب میدم؟

جونگکوک خنده ی پر تمسخری کرد و درحالی که پیشبندشو در میاورد گفت
+ پس شرمنده لولوخان چون حسابی خسته ام ک حوصله شیرینی پزی ... اونم چیز سختی مثل سوفله ندارم و الانم میخوام برم خونه استراحت کنم !

و از در بیرون رفت

دراکولا چند ثانیه مات و مبهوت به جای خالی پسر نگاه کرد
اما بعد اینکه صدای در اصلی کارگاه رو شنید که خبر از رفتن پسر میداد پوزخند صداداری زد و آروم زمزمه کرد
_ اوه پسر ... بازی بدی رو شروع کردی ... همه باید بترسن .. و کسی که نترسه به چشم میاد ... اولین اشتباهت همین بود ... به چشمم اومدی !

و در آن واحد از،اون کارگاه محو شد
جوری که انگار از قبل هم اونجا حضور نداشته !

چند شب بعد

دراکولا توی تاریکی به پنجره اتاقی که پسری جوان داخلش مشغول آواز خوندن و غذا درست کردن بود نگاه می‌کرد

بدون اینکه برگرده با صدای رسایی رو ب خون آشام های زیر دست گفت
_ بیاریدش

قبل اینکه صدای چشم گفتن اونا رو بشنوه با لحن تهدیدواری گفت
_ و فقط کافیه هوس کنین تا یه قطره از خونش رو بخورین تا همینجا به صلیب‌ ببندمتون

black bell | ناقوس سیاهWhere stories live. Discover now