چشم هاش رو باز کرد و به سقف اتاق خیره شد. خوابِ پدرش رو دیده بود و همین دلتنگیش رو دوچندان میکرد.
توی خواب پدرش سبدِ چوبیه کوچکی رو پر از شکوفه های هلو کرده و روی میز کناره تختش گذاشته بود. انگار عطره شکوفه هارو توی بیداری هم احساس میکرد. نگاهش رو از سقف گرفت و همینکه روی پهلو دراز کشید چندتا شکوفه صورتی رنگ روی بالشِ سفیدش دید. پس اون عطر واقعی بود. لبخندی از ته دل روی لبهاش نشست، خوب میدونست چه کسی اون شکوفه ها رو اونجا گذاشته.
از تخت بیرون رفت و چشمش به غذاهای رنگارنگی که روی میز بود افتاد. خنده اش گرفته بود؛ اون قصد داشت تمام روز سورپرایزش کنه؟ از اونجایی که صبح ها عادت نداشت بدونه شستن صورتش لب به چیزی بزنه تصمیم گرفت بیرون بره و اول صورتش رو بشوره.
صورتش رو شست و نسیم بهاری که به پوستِ مرطوبش برخورد کرد طراوت رو بهش هدیه داد! از پسره جوانی که همیشه همراهش بود پرسید:+چرا اینقد زود غذا آوردن توی اتاقم؟ معمولا تا خودم اجازه ندم نمیان داخل.
_اطلاعی ندارم
+عااا.. شکوفه ها چی؟ اون هارو هم نمیدونی کی آورد؟
هرچند که خودش میدونست فقط یک نفر توی قصر هست که چنین کاری میکنه، اما میخواست با گوش هاش بشنوه و مطمئن بشه.
_فقط میدونم فرمانده گارد صبح زود اومدن توی اتاقتون. گفتن کاره واجب دارن... شما خواب بودید؟
+هااا؟.. نه نه ، اون موقع که بیدار بودم. بعدش دوباره خوابم برد.
سعی کرد با یک لبخند دسته گلی که به آب داده بود رو جمع کنه.حتما سهون دلیلی داشته که چنین بهانه ای آورده.
به اتاقش برگشت تا صبحانه رنگارنگش رو نوش جان کنه. باید نتایج امتحان رو اعلام میکرد. مطمئن بود دانش آموز هاش حسابی هیجان زده هستن، پس نباید دیر میکرد. قبل از اینکه از اتاق بیرون بره کاغذی برداشت تا چیزی بنویسه.
از اتاق بیرون رفت و کاغذِ تا شده رو به محافظش داد و گفت:+میشه اینو به فرمانده گارد برسونی؟
پسر چند ثانیه سکوت کرد و گفت:
_بله.. فقط امروز میخوایید نتایج امتحان رو اعلام کنید؟
+آره .. نمیخواد همراهم بیایی. تو اول برو فرمانده رو پیدا کن، بعدش بیا کتابخانه.
_آخه..
بکهیون با دیدنه تعلل پسر خندید و گفت:
+تا تو نیایی نتایج رو اعلام نمیکنم، خوبه؟
پسر هیجان زده نگاهش کرد و بعد از تعظیم با دو ازش دور شد؛ و بکهیون فریاد زد:
+عجله کن پسر...
🌺🌺🌺
وقتی محافظ جوان رو دید که براش نامه ای از بکهیون داشت، حسابی تعجب کرده بود. با رفتنه پسر
از بقیه افراد گارد فاصله گرفت و کاغذ رو باز کرد.
YOU ARE READING
[ peach blossom ]
Romance[ ⁴ ] شکوفه هلو 🌺 عشقِ ما مثلِ شکوفه های هلوئه. همونقدر زیبا، لطیف و خوش رنگ! GENRE : FANTASY,HISTORICAL, ROMANCE COUPIES: Sebaek WRITER: Stella & Sosoo