🌺 ch¹⁸ 🌺

61 18 14
                                    

موسیقی این پارت: ( لینک دانلود مسیج بورد)

Lin hai: Night Scamper
_________________________________________
چشم های آدم مقابلش چنان بی روح و غمزده بود، که اون رو میترسوند. انگار دیگه بکهیون رو نمیشناخت. اون نگاه، نگاهِ بکهیونه اون نبود. دستش رو بین دستهای خودش گرفت و با صدای آرامی گفت:

_بکهیون.. نمیخوایی باهام حرف بزنی؟

نگاهش رو به سهون داد و لب زد:

+میخوام تنها باشم هون، یکم بهِم فرصت بده.

_من صبر میکنم، هرچقدر که تو بخوایی فرصت میدم. ولی امپراتور این کارو نمیکنه. اون میخواد دلیل کاری که کردی رو بدونه، پس دیر یا زود احضارت میکنه‌

این چیزی بود که اون هیچ جوابی براش نداشت. وقتی حتی خودش هم نمیدونست چه خبره، چطور باید برای بقیه توضیح میداد.؟ دیگه نمیدونست چی در انتظارشه و باید چیکار کنه.
نگاهِ خسته اش رو به یونجون که سراسیمه وارد اتاق شده بود داد؛ و بعد از شنیدن حرفش، چشم هاش رو روی هم فشار داد.

_ امپراتور استاد رو احضار کرده.

سهون دستی به چشم هاش کشید و نفسِش رو مضطرب و عصبی بیرون داد. بکهیون بلند شد و به طرف دَر رفت. بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و سهون و یونجون هم بلافاصله پشتِ سرش راه افتادن. سهون با قدم هایی سریع خودش رو بهش رسوند و بازوش رو گرفت. بکهیون رو به طرف خودش چرخاند و گفت:

_بکهیون واقعاً همینطوری میخوایی بری پیشِ امپراتور؟

+چطوری؟

_وقتی به هوش اومدی حالت اونقدر بد شد. از اون موقع هم که حرف نزدی، حالا میخوایی بری پیش امپراتور چی بگی؟

+خسته ام سهون.. فقط میخوام تموم شه.

سهون با لحن ناراحت و صدایی که کمی بلند بود گفت:

_ چی تموم شه بکهیون؟.. خب به منه لعنتی بگو چرا حالت بَده.

محافظ شخصی یول بهشون نزدیک شد و بعد از تعظیم کوتاهی گفت:

_ جناب بکهیون.. من تا اقامتگاه امپراتور همراهیتون میکنم.

بکهیون سر تکان داد و پشتِ سرش راه افتاد. یونجون نگاهِ نگرانی به فرمانده اش انداخت و گفت:

_ نمیدونم میخواد چی بگه و دارم از نگرانی میمیرم.

_ همراهش میرم، هر اتفاقی هم که بیفته کنارش میمونم.

با اجازه یول هر دو نفر واردِ اتاق شدن و با دیدنه امپراتور و همسرش تعظیم کردن. اخمی که بین ابرو های یول بود، سهون رو به شدت نگران میکرد. صداش رو که شنید نفسِش رو توی سینه اش حبس کرد و از گوشه چشمش به بکهیون نگاه کرد.

_ سهون گفت یکم زمان لازم داری تا بتونی بیایی پیشَم، اما این زمان زیادی طولانی شد؛ پس خودم احضارت کردم.

[ peach blossom ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora