🌺 ch²⁰ 🌺

64 19 15
                                    

بعد از کلی دوَندگی و تلاش، بالاخره یک جای مناسب برای تاسیس رستورانشون پیدا کرده بودن. یه ملک با مساحت مناسب و توی شلوغیه بازار. البته که قیمت بالایی هم داشت؛ اما به لطف امپراتور هیچ مشکلی برای پرداخت اون پول نداشتن.
بکهیون تصمیم گرفت اتاقی که توی ملکش بود رو برای زندگی کردن آماده کنه و همونجا بمونه.
تزئیناتِ رستوران، رو به اتمام بود و روزِ افتتاحیه نزدیک. میشه گفت دیزاین اون ساختمان برای دوران گوریو زیادی مدرن بود و این دقیقا چیزی بود که بکهیون میخواست.
با اینکه رنگ آمیزیه ساختمان اونجا به شدت سخت بود و اصلاً با سئول قابله مقایسه نبود؛ ولی بکهیون تمام سختی هارو به جون خریده و از اون بَنای رنگ و رو رفته یه جای ایده آل ساخته بود.
دیوار ها به رنگِ آبی آسمانی دراومد و در و پنجره ها زرد. میز و صندلی ها هم با صورتی کمرنگ، رنگ آمیزی شدن.
برای تزیین دیوار ها از ریسه های رنگی و فانوس استفاده کرد، که در شب رستورانشون رو روشن کنه.
مردم حتی قبل از افتتاح هم جذب اون ساختمان رنگی و خاص میشدن و مشتاقانه منتظر شروع کار بودن.
به لطف پدر سهون یه آشپز خیلی خوب پیدا کرده بودن و تقریبا همه چیز آماده بود.
بکهیون روی صندلی صورتی رنگ نشسته و مشغول نوشتن بود. یونجون پیچ و تابی به بدنش داد تا صدای استخوان هاش رو بشنوه. به طرفش رفت و کنارش نشست و با کنجکاوی به نوشته ها نگاه کرد. خوشبختانه بکهیون به خط باستانی نوشته بود و اون هم میتونست بخونه.

_اسم این غذا هارو برای چی مینویسی؟

+باید یک لیست آماده کنیم. اینا غذاهایی هستش که آجوما بلده درست کنه. میخوام خوراکی هایی رو که خودم بلدم درست کنم و موادش اینجا پیدا میشه رو هم به لیست اضافه کنم‌.

_مگه تو هم بلدی آشپزی کنی!؟

بکهیون چهره مغروری به خودش گرفت و گفت:

+معلومه که بلدم.

_پس چرا روز اول نگفتی و دنبال آشپز بودی؟

+چون خیلی از غذا هایی که من بلدم و خوشمزه است ،مواد اولیه اش اینجا پیدا نمیشه.

_خب پس میخوایی چی درست کنی؟

+خوراکی هایی که موادش اینجا پیدا بشه.

یونجون با شیطنت گفت:

_یعنی از الان به بعد به جای استاد، سرآشپز بیون صدات کنم؟

+فکر خوبیه

_عاا.. میگم که کِی میتونیم اینجا رو افتتاح کنیم؟

+فردا چطوره؟

پسر هیجان زده گفت:

_میشه؟؟

+بله

کف دست هاش رو به هم کوبید و از روی صندلی بلند شد.

_عالیهههه! خیلی خوشحالم‌، اصلا نمیتونم صبر کنم.

[ peach blossom ]Where stories live. Discover now