روزهای تابستان رو همیشه دوست داشت! زمانی که برای مدتی از کار فاصله میگرفت و به روستا میرفت، جزو بهترین روزهای عمرش به حساب میومد.
غذا دادن به مرغ و خروس ها و الاغ سواری تفریحاتِ روزمره اش بودن و آب بازی توی اون روزهای گرم به همراهِ پدرش یکی از کارهای مورد علاقه اش بود.
اما اونجا.. توی قصرِ گوریو خبری از مرغ و خروس و آب بازی نبود. خبری از غذا های خوشمزه پدرش هم نبود.. اما همه چیز که به اینها ختم نمیشد مگه نه؟ نباید که روزهاش رو فقط با حسرت میگذروند.
بالاخره بعد از تلاش های فراوانی که شاهزاده کرده بود، قبول کرد که استادش باشه. دلیل مخالفتش مثل همیشه روشن بود؛ وابسته نشدن. اما این یکی با بقیه فرق میکرد و اصلاً نمیخواست به دلیلِ اصلیش فکر کنه. سولهی با خوشحالی به طرفش رفت و گفت:_ نمیدونی چقدر خوشحالم کردی که اومدی دیدنم
بکهیون لبخند گرمی تحویلش داد
+چه لباس قشنگی پوشیدی.
_جدی؟؟ بهم میاد؟
+آره ..خیلی
_ممنون.. هاااا راستی من میخوام برم جایی، همراهم میایی؟
+کجا میخوایی بری؟
سولهی کنارش نشست و با هیجان شروع کرد به توضیح دادن
_از دوستام شنیدم یه غیب گوی خیلی خوب توی شهره که آینده و سرنوشتت رو بهت میگه. میخوام برم و ازش بپرسم آینده من و یون جون چی میشه.
بکهیون اخمی کرد و گفت:
+فکر کنم تو خیلی به این چیزها علاقه داری نه؟ آخه یادمه اولین باری که منم بهت گفتم پیشگو ام خیلی ذوق زده شدی.
_خوب.. جالبه دیگه، اینکه یه نفر از آینده برات بگه.
+ولی به نظره منکه اصلا جالب نیست. اینکه بدونی سرنوشت آدم ها چی میشه چیزی جز عذاب نداره.
_اگر توی آینده اتفاق خوبی براشون بیفته که آدم حسِ خوبی میگیره.
+درسته، ولی درکنارش اتفاقات بد هم وجود داره.
سولهی چشم هاش رو ریز کرد و گفت:
_صبر کن ببینم.. نکنه داری حسودی میکنی که میخوام برم پیش یک پیشگوی دیگه ها؟ خب مشکل از خودته که این چیزهارو بلد نیستی پیش بینی کنی.
بکهیون خندید، اصلا یادش نبود که خودش هم اونجا حکم یک پیشگو رو داره.
+خوب حالا.. بلند شو بریم پیشِ پیشگوی معروف ببینیم چی میخواد بگه.
به خانه پیشگو که رسیدن سولهی با صدای بلندی گفت:
_پیشگوی بزرگ.. کجایید؟
زنی از داخل کلبه بیرون آمد
_ چی میخوایید؟
_سلام.. من اومدم اینجا که آینده ام رو پیشگویی کنید.
YOU ARE READING
[ peach blossom ]
Romance[ ⁴ ] شکوفه هلو 🌺 عشقِ ما مثلِ شکوفه های هلوئه. همونقدر زیبا، لطیف و خوش رنگ! GENRE : FANTASY,HISTORICAL, ROMANCE COUPIES: Sebaek WRITER: Stella & Sosoo