از خواب پرید و ترسیده اطرافش رو نگاه کرد. نفس های عمیقی کشید و دست هاش رو توی موهاش فرو کرد. یون جون همونطوری که روی صندلی نشسته و سرش رو روی میز گذاشته بود، خوابش برده بود. برای لحظه ای احساسِ خفگی بهش دست داد. دلش میخواست بره شاهزاده رو ببینه، تا مطمئن بشه که حالش خوبه. خوابِ لعنتیش بدجور روانِش رو به هم ریخته بود.
کناره محافظ جوان ایستاد و بازوش رو به آرامی تکان داد.+یون جون..
پسر از خواب بیدار شد و هراسان بهش نگاه کرد، و بکهیون خودش رو لعنت کرد که اون رو هم مثل خودش ترسانده.
+چیزی نیست، بلند شو روی تخت بخواب.
یون جون خمیازه ای کشید و خوابالود گفت:
_همینجا خوبه؛ تو بخواب.
+میخوام برم بیرون
پسر که به خاطره حرفش هوشیار شده بود، از روی صندلی بلند شد.
_ چی میگی؟ این وقت شب کجا میخوایی بری؟
+خواب بد دیدم. میخوام برم یه هوایی به سرَم بخوره.
_پس باهات میام
+جون.. بگیر بخواب. همینطوری هم به خاطره من درست و حسابی نمیخوابی، حالا میخوایی بیایی کجا؟
پسر با لجبازی گفت:
_نمیشه؛ این وقت شب اصلا نمیزارم تنها بری. درضمن اگر کسی ببینتِت من مجازات میشم که همراهت نیستم.
بکهیون به ناچار موافقت کرد و همراهِ محافظش از اتاق بیرون رفت.
_کجا بریم؟
+میخوام برم خوابگاهِ شاهزاده
یون جون با تعجب گفت:
_الان!؟ دیر وقته، ایشون حتما خوابن.
+آره میدونم. فقط از محافظ ها حالشون رو میپرسم.
_چیشده؟ چرا یهو یادِ شاهزاده افتادی؟
بکهیون به قدم هاش سرعت داد و گفت:
+خوابِ بدم مربوط به ایشون بود.
به اقامتگاه که رسیدن ، محافظ شخصیه شاهزاده به طرفشون رفت و گفت:
_ جناب بکهیون، این وقت شب اینجا چیکار میکنید؟
بکهیون سعی کرد لبخند بزنه
+ چیزی نیست؛ این اطراف بودم اومدم حال شاهزاده رو بپرسم.
پسر که انگار چندان هم قانع نشده بود گفت:
_ ایشون خوبن و الان خوابیدن.
بکهیون سر تکان داد و به همراه یونجون از اونجا دور شد. خودش هم میدونست حرکتش چندان عادی نبود، اما دلشوره ای که توی دلش راه افتاده بود، وادارش کرد که شبانه به اقامتگاه شاهزاده بره.
YOU ARE READING
[ peach blossom ]
Romance[ ⁴ ] شکوفه هلو 🌺 عشقِ ما مثلِ شکوفه های هلوئه. همونقدر زیبا، لطیف و خوش رنگ! GENRE : FANTASY,HISTORICAL, ROMANCE COUPIES: Sebaek WRITER: Stella & Sosoo