با انگشتش رو میز ضرب گرفته و به نقطه ای خیره شده بود. مضطرب بود و قلبش تند میتپید. اگر اون ندیمه خرابکاری نمیکرد و زهر رو توی شراب میریخت همه چیز تمام میشد. دقایق طولانی رو توی اتاقش به انتظار نشست. شاید رفتن پیش دایونگ از استرسش کم میکرد.
بلند شد و به طرف اقامتگاه پسرش راه افتاد. از اونجایی که خوابگاه دایونگ فاصله کمی با اتاق خودش داشت خیلی زود رسید و زمانی که ندیمه مخصوص پسرش رو جلوی در ندید با تعجب به طرف یکی دیگه از ندیمه ها رفت._شاهزاده داخل هستن؟
دختر تعظیمی کرد و گفت:
_نه بانوی من. ایشون به دیدن امپراتور رفتن.
همین حرف باعث شد تا سرگیجه بهش دست بده.با خشم و فریاد گفت:
_چرا اجازه دادید این موقع شب از اتاقش خارج شه هااا؟
خودش هم میدونست که حرفش چقدر مسخره بوده!
_معذرت میخوام ملکه. ولی ما که نمیتونیم مانع ایشون بشیم.
نفسش رو عصبی بیرون داد و به طرف اقامتگاه یول دَوید.نباید اتفاقی برای پسرش میفتاد..
🌺🌺🌺
یول گونه پسرش رو نوازش کرد و لبخند زد
_اینکه میبینم هر روز برازنده تر میشی خوشحالم میکنه.
دایونگ خجالت زده خندید و گفت:
_باعث افتخارمه که شما ازم راضی باشید پدر.
چند لحظه ای سکوت بینشون برقرار شد. یول که چهره غمگین شده فرزندش رو دید با نگرانی لب زد:
_چیشد شاهزاده من؟
دایونگ با تردید گفت:
_راستش.. دلم برای استاد تنگ شده! مدت زیادیه که ندیدمش.
یول لبهاش رو روی هم فشرد و حرفی نزد. میدونست که اوضاع بکهیون خوبه و همین کافی بود. حقیقت این بود که هنوز هم ازش دلخور بود.
کوزه شراب رو برداشت و از مایع قرمز رنگ، داخل جام کوچک ریخت. جام رو به طرف دایونگ گرفت و با لبخند گفت:_شنیدم اوضاع استادت خوبه، نگرانش نباش.
چشم های دایونگ برق زد و لبخند رو مهمان لبهای پدرش کرد.
_بگیر شاهزاده من. ناراحتی رو کنار بزار و کمی بنوش.
_اشکالی نداره؟
_معلومه که نه.
جام رو گرفت و مایع داخلش رو تا ته سر کشید. یول برای خودش هم شراب ریخت همینکه خواست جام رو به لبهاش نزدیک کنه صدای دایونگ متوقفش کرد.
_گلوم.. گلوم خیلی میسوزه
یول با نگرانی دستش رو گرفت
_حالت خوب نیست؟
YOU ARE READING
[ peach blossom ]
Romance[ ⁴ ] شکوفه هلو 🌺 عشقِ ما مثلِ شکوفه های هلوئه. همونقدر زیبا، لطیف و خوش رنگ! GENRE : FANTASY,HISTORICAL, ROMANCE COUPIES: Sebaek WRITER: Stella & Sosoo