ناشناس:میدونی چی به ذهنم رسید؟
لویی:برام مهم نیست که چی به ذهنت رسیده ولی میدونم که تا نگی دست از سرم برنمیداری. پس چیشده؟
ناشناس:واو منو خوب میشناسی
لویی:هفت سال هری،گفتنش خیلی راحته
میتونستیم تااخر عمر ادامه بدیم.ناشناس:متاسفم
لویی درحال تایپ است.
ناشناس:اره میدونم،تاسفم به درد هیچ چیزی نمیخوره
لویی:دقیقا داشتم همینو مینوشتم
ناشناس:منم تورو میشناسم لو:')
ناشناس:بههرحال
ناشناس:میخواستم بگم که
ناشناس:متوجه شدم که هروقت بخوام بیگناه بودنم رو ثابت کنم و تمام این چیزارو بهت بگم،تو منو بلاک میکنی
ناشناس:بخاطر همین با تو درمورد این موضوع حرف نمیزنم
ناشناس:چطوره؟؟؟؟
لویی:مثل گوه
لویی:بای بای
ناشناس:فقط برای چند ثانیه
*شما نمیتوانید به این شخص پیام ارسال کنید*ناشناس:نمیتونی به این راحتی از دستم خلاص شی لویی
لویی:چی ای تو، یه عزرائیل؟
ناشناس:مطمئنم عزرائیل اینقدر تلاش نمیکنه که بهت برسه.
میدونستم که قراره بلاکم کنی پس با خودم شماره اضافی دارم
فکرکنم حدود ۲۰ ۳۰تا شماره دارم
بهتره دیگه بلاکم نکنی چون دیگه فامیلام ازاینکه به اسمشون هی شماره گرفتم خسته شدنلویی:هاهاها تو جدی میگی
فامیلاتو راحت بذار استایلز
ناشناس:خدای من،من لویی تاملینسون رو خندوندم!!!
و قرار نیست بخاطرش بلاک شم!!
ناشناس:میدونی وقتی گریه میکنم و داییم ازم میپرسه که برای چی گریه میکنی،وقتی بهش میگم به خاطر تو گریه میکنم کاری باهام نداره
فکر کنم مثل من دلش برات تنگ شدهلویی:منم خیلی دلم برای مایک تنگ شده:')
هیچ وقت شوخی کوچیکی که صبح باهات کردیم رو فراموش نمیکنمناشناس: اره،اونقدر شوخی کوچیکی بود که من هم نمیتونم فراموشش کنم.
الان با چوب بیسبال کنارم میخوابم
ممنون برای ضربه روحی.لویی:هاهاهاها خواهش میکنم این چه حرفیه
ناشناس:خدای من تورو برای دومین بار خندوندم=))))
قبلا فکر نمیکردم برای یه چیز خیلی نرمال اینقدر خوشحال شملویی:هیچوقت نمیشه نقشه های زندگی رو حدس زد
ناشناس:دقیقا،مثلا منو هنوز بلاک نکردی
این غیرمنتظره ترهلویی درحال نوشتن است.
ناشناس:باشه باشه خفه میشم،فقط لطفا بلاکم نکن
پیام شما دیده شد.
ناشناس:خدای من هنوزم باورم نمیشه بلاکم نکردی
این طولانی ترین زمانی بوده که بلاکم نکردیپیام شما دیده شد
ناشناس:میدونی سین زدن بهتر از بلاک کردنه
پیام شما دیده شد
ناشناس:اینو به عنوان یه اره درنظر میگیرم
پیام شما دیده شد
••••
YOU ARE READING
do me a favour"Texting"L.S
Fanfictionلویی:پس بهم یه لطفی بکن و خود شیفتگی رو تموم کن. ... درحالی که لویی نمیخواست با دوست پسر سابقش، هری حرف بزنه،هری هر روز بهش پیام میداد. هری تا وقتی چیزی که لویی ازش بیخبره رو نگه دست برنمیداره. "Persian Translation" [completed]