هری:هی لویی برات خوشحال شدم
واقعا میگم
اما میتونستی بهم بگیلویی:چی؟
هری:تو جدی ای؟
درمورد دوست دختر جدیدت میگملویی:مگه من دوست دختر دارم؟
هری:بیخیال لو،مجبور نیستی خودتو بزنی کوچه علی چپ
من شمارو دیدملویی:هری اگه میدونستم درمورد چی حرف میزنی خودمو نمیزدم کوچه علیچپ
هری:اوه پس تو جدی ای
لویی:اوهوم.اره جدی ام اما هنوزم نمیدونم درمورد چی حرف میزنی
هری:تورو امروز با اِیولین دیدم
بهش خیلی نزدیک بودی و یه جوری بهش نگاه میکردی،و بعدش اون اومد پیشم و بهم یچیزی گفت
لویی:ولش کن هری
هرچی که گفته بهش اهمیت نده تو میدونی که ازم خوشش میادهری:یه لحظه،چی؟
اینهمه مدت از تو خوشش میومد؟؟لویی:وقتی اومد بهم گفت اونموقع با تو بودم پس من بهش گفتم تو رابطم و باهاش خیلی خوشحالم
یه چند ماهی میشه،فکر میکردم خبر داشتیهری: نه نمیدونستم
خدای من
این با همچی جور در میاد
هم عاشق تو بود هم دختر عموی نایل بودلویی:اره هری ولی نمیفهمم چی میگی
هری:خیلی دلم میخواست توضیح بدم ولی شارژم ۲ ئه و شارژرم رو گم کردم
بخاطر همینهری درحال نوشتن است.
لویی:وقتی گوشیت شارژ شد بهم میگی
لویی تلفن رو کنار گذاشت و تلوزیون رو روشن کرد.
تمام کانال هارو زیر رو کرد بعد نیم ساعت یه کانال خوب پیدا کرد و تا خواست تماشا کنه که صدای در رو شنید.تعجب کرده بود چون منتظر کسی نبود اما تعجبش بیشتر شد وقتی در رو باز کرد،کسی بغلش پرید و اونو بوسید و تعجبش بیشتر از قبل شد وقتی متوجه شد کسی که میبوسیدش هری بود.
اون هری رو هل نداد و یا پسش نزد اون فقط منتظر شد هری بوسه رو تموم کنه.
وقتی هری بوسه رو تموم کرد دستاشو دور گردنش حلقه کرد.لویی نتونست طاقت بیاره و پرسید:"این دیگه چه کوفتیه؟"
"من خیلی احمقم،اونقدر احمقم که تاحالا متوجه این نشده بودم"
"درمورد چی حرف میزنی؟"
"روزی که از هم جدا شدیم من تو ماشینم بودم که نایل بهم یه مسیج فرستاد و نوشته بود که تو منو دعوت کردی که بگی بهم خیانت کردی و میخوای ترکم کنی،ازش پرسیدم که مطمئنی؟اونم بهم گفت که تو عمرم اینقدر مطمئن نبودم
چون اون نایل بود باورم شده بود و داشتم میلرزیدم و خیلی ناراحت شده بودم! بعدشم که به تو زنگ زدم و اون حرفای مزخرف رو بهت گفتم تا چند روز عصبی بودم ولی بعدش وقتی تورو تو دانشگاه اینقدر افسرده دیدم متوجه شدم که همه چیزو به فاک دادم
حتی به ذهنم نرسیده بود که به نایل زنگ بزنم و درمورد همه این چیزا ازش سوال بپرسم
به هرحال اگه میپرسیدم هم نمیدونست چون کار ایولین بود!""وایستا،دلیلی که ترکم کردی این بود؟تو میتونستی بیای و از خودم بپرسی"
"اونموقع خیلی ناراحت بودم و نتونستم،خیلی متاسفم"
"تو اصلا میدونی من چقدر با خودم کلنجار رفتم؟یا اصلا چقدر قلبم شکسته بود؟"
"م-من واقعا متاسفم لویی،لطفا منو ببخش"
چشمای هری پر شده بود اما لویی نمیتونست با ترحم باهاش رفتار کنه.
اون هنوز فراموش نکرده بود که کل شب داشت گریه میکرد."متاسفم هری،ولی باید بری"
"لویی،ل-لطفا،میدونی که من دوستت دارم خودتم همینو گفته بودی"
لویی به سمت در رفت و در رو براش باز کرد تا خارج شه.
هری پافشاری کرد ولی در نهایت تسلیم شد و گفت:"دوستم داری ولی بهم اعتماد نداری"
او شنید که هری برای آخرین بار قبل از بستن در عذرخواهی کرد.
____
YOU ARE READING
do me a favour"Texting"L.S
Fanfictionلویی:پس بهم یه لطفی بکن و خود شیفتگی رو تموم کن. ... درحالی که لویی نمیخواست با دوست پسر سابقش، هری حرف بزنه،هری هر روز بهش پیام میداد. هری تا وقتی چیزی که لویی ازش بیخبره رو نگه دست برنمیداره. "Persian Translation" [completed]