"زین مالیک! اگه اون در فاکیو باز نکنی دیگه پامو تو این خونه نمیذارم!"
صدای قدم های سریع زین که به در نزدیک میشد به گوش رسید.
"فقط 5دقیقه تومو"بعد از گفتن این جمله،دوباره از در دور شد.
لویی زمزمه کرد:"25دقیقه پیش هم همینو گفتی."
اون به در تکیه داد و سر خورد،فقط میخواست بدونه که چرا ۲۵ دقیقست اینجا معطله.
اون مشغول بود و کلی کار برای انجام دادن داشت پس پاشد و دوباره به درکوبید.
"هی مالیک،من یه کار مهم تر از منتظر موندن پشت در دارم،پس برمیگر-"
اگه در یهویی باز نمیشد و یه پاکت رو به سرش فرو نمیکردن و چشمانش رو نمیپوشوندن شاید میتونست جملشو کامل کنه."وادافاک زین؟"
"اگه نمیخوای بیرون منتظر بمونی،پس همینجا باید اینطوری منتظر بمونی"
وقتی یکی به سرش بالش پرتاب کرد-که شدیدا درد داشت چون ندید که یکی بالشو به سمت پرتاب کرده-چند قدم به عقب رفت.
صدای خنده شنید که تقریبا مطمئن بود که متعلق به نایله.
"به نظر میرسه نایل هم اینجاست"
"به نظر میرسه این چیزیه که تو مشتاقشی تومو"
بعد از یک سکوت طولانی صدای لیام رو شنید:"این خیلی بد بود نایل،حتی اگه هری هم اینجا بود برای اونم خیلی بد میشد"
"لیام؟"
"سلام لویی،مدت زیادی بود که همدیگه رو ندیدیم."
"درواقع هنوز همدیگه رو ندیدیم،حداقل من که هنوز ندیدمت"
زین فریاد زد:"خدای من میشه این شوخی کوری رو تموم کنید؟نایل و لیام بهتون یادآوری میکنم هنوزم کارامون تموم نشده"
نایل قبل ازاینکه صدای قدم هاش از اتاق محو شه گفت:"بعدا میبینمت تومو"
"پس من چی؟"لویی با صدای بلندی گفت ولی اون میتونست شرط ببنده که هیچکس نشنید و یا حتی اگه شنیده بودن اهمیتی ندادن.
فاک بهش اون آرزو میکرد که هنوزم پشت در منتظر میموند،این پاکت مزخرف داشت اذیتش میکرد.بعد از پنج دقیقه بالاخره یه نفر پاکت رو از سرش برداشت.
"بالاخره،مرسی زحمت شد برات"بعد از اینکه اون ۳تا پسر چشماشونو چرخوندن لیام گفت:"میرم سوپر چند قلم وسایل بخرم توهم باهام میای زین؟"
زین سری تکون داد و با لیام مثلا به سوپر مارکت رفتن.
بعد از چند دقیقه ارتباط چشمی با نایل،نایل اعلام کرد که میخواد بره سرویس بهداشتی و لویی رو تنها گذاشت.
لویی شروع به قدم زدن در اطراف خانه کرد،وقتی از آشپزخانه به اتاق رفت، به خاطر چیزی که دید، ایستاد.
"هری؟"
"قبل از اینکه چیزی بگی لویی"
هری به سمت در رفت و دو بار در رو قفل کرد، این بار به سمت پنجره حرکت کرد و کلیدی که در دست داشت به بیرون پرت کرد: "باید به حرفای من گوش کنی."
"چیزز،فکر نمیکنی انداختن کلید از پنجره یکم زیاده روی بود؟"
"خدایا،از صبح داریم اینجا رو تزئین میکنیم نمیتونستم ریسک کنم که از اتاق خارج شی."
اگه هری اینو نمیگفت اون اصلا متوجه تزئینات اتاق نمیشد.
نگاهش به دور تا دور اتاق افتاد.اتاق از رنگای موردعلاقش تزئین شده بود و غذا های موردعلاقش تو یه گوشه میز بود.به نظر میرسید واقعا از صبح روش کار کردن.
"اینجا زیباست"
"واقعا؟اینطور فکر میکنی؟"
لویی در حالی که به اطراف نگاه میکرد سرش رو به بالا و پایین تکان داد و هری به او لبخند زد.
"چیز-عام لویی،درواقع تمام اینکارارو انجام دادیم که منو ببخشی. میدونم خیلی احمقم،ما هر دومون میدونیم که من اشتباه کردم و فاک من تو عمرم اینقدر پشیمون نبودم لو!من خیلی دوستت دارم لویی نمیتونم دوباره از دستت بدم. بخاطر همی-."
"لازم نیست چیزی بگی هری،میدونم که چقدر پشیمونی و دلم برات تنگ شده"
"واقعا؟"
لویی با خنده ای سرشو تکان داد و هری با اینکه درکی از چیزی نداشت به بغل لویی پرید و اونو به آغوشش کشید.
"متشکرم متشکرم متشکرم قسم میخورم دوباره هرگز اشتباهی انجام نمیدم!"
سرش رو بالا اورد و لباشون رو بهم رسوند و این بار لویی به این بوسه جواب داد.
"این یکی از شیرین ترین چیزایی بود که تاحالا دیده بودم"
اونا از حضور نایل غافلگیر شده بودند و به طرف نایل چرخیدن.
"خدای من،چقدره که اونجا وایستادی؟""من کلید رو انداختم پایین تو چطور اومدی تو اتاق؟"
"اولا به من اندازه اینجا ام که آشتی کردنتون رو ببینم،دوما اینجا دوتا اتاق داره هارولد،زین و لیام از اونور اتاق بهتون گوش میدن"
صدای فریاد زین رو شنیدن:"هی!"
درحالی که انها به این موضوع میخندیدند نایل خیلی جدی دستاش رو دور گردن هری و لویی انداخت و گفت:"اره،فکر کنم تا سال بعد عروسی میگیرین! از خود تعریف نشه ها ولی فکر کنم من برای ساقدوش شدن خیلی مناسبم! بعدشم یه بچه!!! بهتون این اجازه رو میدم که بهترین اسم دنیا،یا همون نایل رو-فاک لویی!من دارم اینجا بهت بهترین اسم رو پیشنهاد میدم و تو منو میزنی؟؟"
انها به هم نگاه کردن و چشم غره ای رفتند و خندیدند.
_پایان_
____
ازحمایتتون ممنونم، ممنونم که ترجمه دست وپا شکستم رو خوندید.
KAMU SEDANG MEMBACA
do me a favour"Texting"L.S
Fiksi Penggemarلویی:پس بهم یه لطفی بکن و خود شیفتگی رو تموم کن. ... درحالی که لویی نمیخواست با دوست پسر سابقش، هری حرف بزنه،هری هر روز بهش پیام میداد. هری تا وقتی چیزی که لویی ازش بیخبره رو نگه دست برنمیداره. "Persian Translation" [completed]