17

471 119 119
                                    


_تا حالا به دلیلش فکر نکردی؟.... اینکه چرا من حاضر شدم با یه پسر ازدواج کنم؟!

وقتی جوابی از جیمین نشنید، پوزخندی زد و ادامه داد
_چندماه پیش برای فرار از قصری که تقریبا توش زندانی بودم تصمیم گرفتم به جی آه نزدیک بشم و باهاش ازدواج کنم تا بتونم از اون قصر لعنتی خارج شم... روز مهمونی صحبت های محافظت با خدمتکار و شنیدم و دیدم توی فنجون ها محرک ریخت پس با اینکه میدونستم در صورت خوردن اون چای چه اتفاقی میوفته باز هم حاضر شدم اون چای و بخورم...

مکثی که جونگکوک بین حرف هاش کرد به جیمین فرصت فکر کردن داد... از حرف های جونگکوک میتونست نتیجه بگیره اون پسر از اول هیچ علاقه ای به جی آه نداشت و صرفا برای فرار از قصر، وانمود می‌کرد اونو دوست داره...!

ولی....

چرا از شنیدن این حقیقت خوشحال شده بود؟!

+مگه نمیخواستی با جی آه ازدواج کنی؟... پس چرا اون چای و خوردی؟!

_چون قرار بود جی آه اون چای و بخوره نه تو!

+بعدش چی؟... چرا قبول کردی باهام ازدواج کنی؟!

_جی آه قرار بود همسر شاهزاده بشه و این چیزی بود که وزرا و حتی پدرت خواهانش بودن به علاوه....اون دختر ارزش خاصی تو خانوادتون نداشت اما تو عزیزدردونه وزیر بودی و اگه من میتونستم تو رو تحت سلطه خودم بگیرم جایگاه بالایی تو خانوادت پیدا میکردم هرچند..... تو زیادی وحشی و بی اعصاب بودی!

لفظ وحشی باعث شد ابروهاش بالا بپره.... میدونست منظور جونگکوک از وحشی لی جیمینه وگرنه اگر یک درصد... فقط یک درصد احتمال میداد خودش کسیه که وحشی خطاب شده... نمونه بارز یک آدم وحشی و سلیطه رو به طور فول اچ دی بهش نشون میداد!

_بزار یه چیز دیگه رو هم بهت بگم...

باز هم مکث کرد..... از دیدن چشم های منتظر و کنجکاو جیمین که روی خودش زوم بودن لذت می‌برد... به هرحال اون داشت وجهه جدیدی از خودش و به نمایش میذاشت و خب... هنوز زود بود برای تعجب کردن!

+خب بگو دیگه!

لحن بی طاقت جیمین خنده کوتاهی و روی لب هاش آورد... از روی صندلی بلند شد و مقابل جیمین زانو زد... سرشو درست مقابل صورتش گرفت و نیشخندی روی لب هاش پدیدار شد...

_اون شب من فقط کنارت خوابیدم و هیچ اتفاقی بینمون نیوفتاد... ترجیح میدادم درد اون کوفتی و تحمل کنم اما انگشتمم بهت نخوره!

تنها کاری که بعد از شنیدن حرف های جونگکوک میتونست انجام بده سکوت کردن بود... سکوتی که چندین حس و در خودش جای داده بود و تعجب پررنگ ترین اونها بود...جیمین شوکه بود از چیزی که جونگکوک به زبون اورد... به دلیل نامعلومی خوشحال بود بابت اتفاقی که بین اون دو نیوفتاده بود و اما... ناراحت هم بود...!

Red RubyWhere stories live. Discover now