( فلش بک_ یک ماه قبل)
فضای ترسناکی بود به ویژه برای جیمین که نمیدونست چه کسی درون اون غار انتظارشو میکشه!
مسیر تقریبا طولانیی رو طی کردن... از پیچ و خم های زیادی گذشتن و از چندین سرازیری عبور کردن تا بالاخره به جایی که باید رسیدن...
جیمین سرشو بلند کرد اما به محض دیدن شخصی که جلوش ایستاده بود، سرجاش خشک شد و بهت زده زمزمه کرد
+تو؟!
پیرمرد آشنایی که یک بار توی خوابش دیده بود، لبخند کمرنگی روی لب هاش اورد و گفت
_خوش اومدی فرزندمبا شنیدن صدای پیرمرد چشم هاش گرد تر شد... اون چهره و حتی صدا درست شبیه به پیرمرد توی خواب هاش بود... پیرمردی که ازش خواسته بود دنبالش بگرده و پیداش کنه اما جیمین.... فراموش کرده بود!
+اوه... بالاخره پیدات کردم!
جیمین با پرویی گفت و نفس راحتی کشید چون استرس وحشتناکی که به خاطر هویت شخص مرموز توی غار به جونش افتاده بود، ناپدید شده و دیگه حس بدی نداشت...
_تو یا من؟! مگه بهت نگفته بودم دنبالم بگردی پارک جیمین!
لبخند پیرمرد از بین رفته و لحن پر از سرزنشش به گوش جیمین رسید...
+چجوری باید پیدات میکردم وقتی نمیشناسمت؟!
پیرمرد متعجب ابرویی بالا انداخت و جیهوپ سری از روی تاسف تکون داد... با شناختی که توی این مدت از جیمین پیدا کرده بود، احتمال میداد که اون پسر متوجه هویت پیرمرد نشده باشه...!
_نمیشناسی؟!
جیمین با تردید نگاهی به سر تا پای مرد مسن انداخت... با اینکه چهره پیرمرد از همون اول براش آشنا بود و مطمئن بود قبلا اونو دیده، اما باز هم لحن طلبکارشو حفظ کرد و متقابلا ابرویی بالا انداخت...
+باید بشناسم؟!
_تو گیلدونگ بزرگ و نمیشناسی؟!
جیهوپ با تاکید روی هر کلمه پرسید و جیمین چندین بار اون اسم اشنا رو زیر لب زمزمه کرد... توی افکارش به دنبال صاحب اون اسم میگشت که با به یاد اوردن شخصی از بین خاطراتش، چشم هاش گرد شد و صدای بلندش توی غار پیچید...
+گیلدونگ؟!... اولین و قدرتمند ترین جادوگر از خاندان پارک؟!... همون که نقاشیش تو کتاب خانوادگیمون بود و جد بزرگ صداش میزدیم؟!... صاحب گردنبند یاقوت سرخ؟!... تو همون گیلدونگ خودمونی؟!
نگاه بدی که از سمت جیهوپ به سمتش روونه شد، باعث شد حرفشو تصحیح کنه...
+همون گیلدونگ بزرگ خودمونی؟!
باورش نمیشد مردی که عمو و پدرش همیشه با احترام در موردش صحبت میکردن و از نزدیک ببینه!
YOU ARE READING
Red Ruby
Historical Fiction(یاقوت سرخ) ❥⋅•⋅•┈┈┈┈⋅•⋅•⋅❥ _به صدای قلبت گوش کن و هرکاری که گفت، همون کارو انجام بده +از اعتماد کردن به قلبم پشیمون نمیشم؟ _اعتماد به قلبت پشیمونی میاره و اعتماد به عقلت حسرت...تو کدوم و ترجیح میدی؟ +به قلبم گوش کردم... _خب...چی گفت؟ +میشه بغلت...