"نبودت داره حفره عمیقی توی قفسه
سینهام به وجود میاره "
-------
من زندگی ام رو وقف حذف کردن شرایطی کردم که دنیام رو محدود میکرد ، تمام سعی ام رو کردم که از شر اونها خلاص بشم.اما در پایان هر روز متوجه می شدم که تنها کسی که در حال آسیب دیدنه خودم بودم.
من این غل و زنجیر رو با دستای خودم به مچ دستم گره زدم و در حالی که میخواستم همیشه دور باشم بدون اینکه متوجه بشم نزدیک تر شدم.
چون من عاشق بودم ، عاشق این حس...
درست مثل حس افتادن از یک صخره مرتفع بود با تفاوت اینکه همیشه دستی برای کمک کردن وجود داشت .
برای همین که حتی با گذشت پنج سال هنوز موفق نشده بودم قدمی به سمت جلو بردارم .
چون فکر میکردم اون هنوز در لبه صخره منتظر منه.
چه قدر احمق بودم...
وقتی که به اینجا برگشتم رویارویی با این واقعیت آسون نبود.
من هیچوقت قلبا یونگی رو فراموش نکرده بودم .
من حسم رو سرکوب کردم ،فکر می کردم موفق شدم که بهش غلبه کنم و بی فایده سعی کردم جای اون رو با چیز های دیگه ای پر کنم .
حس می کنم چیزی رو از اعماق وجودم از دست دادم .
به خوبی می دونستم که من اونو از دست دادم اما امروز این واقعیت چندین برابر دردناک تر از قبل به نظر می رسید .
قرار یه امگای دیگه رو مارک کنه و همسرش بشه .
قراره تمام کارهایی که زمانی با هم انجام می دادیم رو با کس دیگه ای به غیر از من انجام بده .قرار بود با هم یکی بشن .
مطمئنم یونگی خواستگاری خاصی رو برای گرفتن جواب از امگاش ترتیب داده .
درست مثل کاری که برای من انجام داد ...
اون امگا قرار بود انگشتر مادرش رو توی دستش داشته باشه .
ای کاش جسارت این رو داشتم که درمقابلش بایستم و کاری که گرگم ازم می خواد رو انجام بدم.
در این صورت به جای اینکه حالا خودم رو توی اتاقم حبس کنم یقه لباسش رو توی دستم می گرفتم و مجبورش می کردم به حرفام گوش کنه .
YOU ARE READING
Where you left me (yoonmin)
Fanfiction-فراموشم نکن . قسمتی از داستان : تمام عمرم رو به دنبال مزخرفاتی دویدم که فکر می کردم خوشحالم میکنه در حالی که نمی دونستم شادی واقعی همیشه کنارم بوده . این موضوع رو امروز فهمیدم ، درست وقتی که به صورت غیر منتظره ای یونگی رو کنار امگایی به غیر از خود...