2-"دردناکه خیلی خیلی دردناکه"

298 82 16
                                    

ده سال قبل:

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

ده سال قبل:

تقریبا یک هفته بود که دوازده ساعت بی وقفه کار می کردم ، تمام مفاصلم دردناک شده بود .

انگشتهام مملو از خراش و کبودی شده بود و چاره ای به جز پوشوندنشون با چسب زخم نداشتم .

یک دنیا کار برای انجام دادن وجود داشت و علاوه بر اون در حالی که همه توی تاکستان مشغول کار کردن بودن من باید به خونه بر‌می‌گشتم و غذای کافی برای دوازده نفر رو حاضر می‌کردم .

و همچنین باید این آشفته بازار رو جمع و جور می کردم .

برای چند لحظه روی کوسن قرمز رنگ توی سالن نشستم و سرم رو روی زانوهام گذاشتم تا نفسی تازه کنم .

اگر می تونستم بخوابم احتمالا توانایی این رو داشتم مه یه روز متوالی بی وقفه این کار رو انجام بدم .

_تخم مرغ ها رسیدن

به محض شنیدن صدای شاد و سرزنده جونگکوک چشم هام و باز کردم .

حتی نمی دونم کی خوابم برد .

سرم و از روی کوسن ها برداشتم و از پنجره به بیرون نگاه کردم .متوجه شدم که نزدیکی های ظهره .

_اوه ، خواب موندی بچه کوچولو؟

_من از تو بزرگترم

با صدای بلندی گفتم .

_اما اون کسی که همه جا خوابش می بره تویی ، درست مثل نوزاد های کوچولو

_دهنت و ببند جونگ‌کوک

و با لحن شاکی ای ادامه دادم :

_همه جای بدنم درد می‌کنه ، دیگه طاقت سر و کله زدن با تو رو ندارم .

مهم نیست که چه قدر خسته باشه ، من همیشه انرژی کافی برای دعوا کردن با پسر خالم رو دارم.

جونگکوک در حالی که تخم مرغ های توی سبد رو داخل محفظه های یخچال جا می‌داد گفت:

_جدا از شوخی ، اگه می‌خوای برو یکم استراحت کن ،من غذا رو ردیف می کنم .

به ساعت ظریف و زیبای روی مچ دستش نگاه کرد ، کی می دونست اینبار کدوم آلفا اون رو بهش هدیه داده .

Where you left me (yoonmin)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora