بقیه رو نمی دونم اما از نظر من عشق فقط یک بار اتفاق می افته .
فقط یک بار در طول زندگی اونو تجربه می کنیم و می تونیم این اتفاق رو خاص و منحصر به فرد بدونیم .
و بعد از اون اگر مجبور به جدایی بشیم ، حتی اگر اعتراض هم داشته باشیم ، تمام زندگی ما حول محور تاثیر این واقعه می چرخه .
ما حاضریم هر چیزی و هر حسی رو که شبیه به اون عشقه بپذیریم و برای داتنش هر کاری رو انجام بدیم.
حاضریم توی شعله های آتیش اون حس زنده زنده بسوزیم .
حاضریم با چشم های بسته روی سیم های خاردار راه بریم .
حاضریم با تظاهر به فراموش کردن خودمون رو گول بزنیم اما ته دلمون به خوبی می دونیم که هیچ چیز مثل گذشته ها قرار نیست بشه .
فقط ...حاضریم ، همین و بس
وقتی که از یونگی جدا شدم حساب وقت هایی که نشستم و به خودم دلداری دادم از دستم خارج شده.
انگار همه شبیه اون به نظر می رسیدن .
اما وقتی با دقت بیشتری نگاه می کردم هیچکس شبیه اون نمی تونست باشه و جای اون رو نمی تونست بگیره .
هر کدوم از اون تجربه های دردناک آخرش با گرفتار شدن در دام اشکام و نگاه های التماس آمیز وغریبم به پایان می رسید .
هیچکس واقعا اون نبود .
دستم رو جلوی شکمم به هم قلاب کردم و سعی کردم حواسم رو به تابوت سیاهی که در چند متریم قرار داشت جلب کنم .
اما هر بار بیشتر از قبل شکست می خوردم.
یونگی درست رو به روی من بود و این موضوع خواسته و ناخواسته باعث میشد اختیار خودم رو از دست بدم و خودم رو گم کنم .
هر دو از نقطه شروعمون انقدر فاصله داشتیم که حالا بودن در کنار هم ، هم چیزی رو تغییرنمیداد.
_کسی هست که بخواد در مورد مرحوم صحبت کنه؟
تمام چشم ها بعد پرسیدن این سوال از جانب کشیش به سمت من چرخید .
و من با یه نگاه خیره و تو خالی جوابشون رو دادم .
همونطور که تهیونگ گفت اگه ضعفت رو نشون بدی اونا تو رو زیر پاهاشون له می کنن .
ESTÁS LEYENDO
Where you left me (yoonmin)
Fanfic-فراموشم نکن . قسمتی از داستان : تمام عمرم رو به دنبال مزخرفاتی دویدم که فکر می کردم خوشحالم میکنه در حالی که نمی دونستم شادی واقعی همیشه کنارم بوده . این موضوع رو امروز فهمیدم ، درست وقتی که به صورت غیر منتظره ای یونگی رو کنار امگایی به غیر از خود...