5-"می خوام که بمونی"

270 62 28
                                    

بقیه رو نمی دونم اما از نظر من عشق فقط یک بار اتفاق می افته

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

بقیه رو نمی دونم اما از نظر من عشق فقط یک بار اتفاق می افته .

فقط یک بار در طول زندگی اونو تجربه می کنیم و می تونیم این اتفاق رو خاص و منحصر به فرد بدونیم .

و بعد از اون اگر مجبور به جدایی بشیم ، حتی اگر اعتراض هم داشته باشیم ، تمام زندگی ما حول محور تاثیر این واقعه می چرخه .

ما حاضریم هر چیزی و هر حسی رو که شبیه به اون عشقه بپذیریم و برای داتنش هر کاری رو انجام بدیم.

حاضریم توی شعله های آتیش اون حس زنده زنده بسوزیم .

حاضریم با چشم های بسته روی سیم های خاردار راه بریم .

حاضریم با تظاهر به فراموش کردن خودمون رو گول بزنیم اما ته دلمون به خوبی می دونیم که هیچ چیز مثل گذشته ها قرار نیست بشه .

فقط ...حاضریم ، همین و بس

وقتی که از یونگی جدا شدم حساب وقت هایی که نشستم و به خودم دلداری دادم از دستم خارج شده.

انگار همه شبیه اون به نظر می رسیدن .

اما وقتی با دقت بیشتری نگاه می کردم هیچکس شبیه اون نمی تونست باشه و جای اون رو نمی تونست بگیره .

هر کدوم از اون تجربه های دردناک آخرش با گرفتار شدن در دام اشکام و نگاه های التماس آمیز وغریبم به پایان می رسید .

هیچکس واقعا اون نبود .

دستم رو جلوی شکمم به هم قلاب کردم و سعی کردم حواسم رو به تابوت سیاهی که در چند متریم قرار داشت جلب کنم .

اما هر بار بیشتر از قبل شکست می خوردم.

یونگی درست رو به‌ روی من بود و این موضوع خواسته و ناخواسته باعث میشد اختیار خودم رو از دست بدم و خودم رو گم کنم .

هر دو از نقطه شروعمون انقدر فاصله داشتیم که حالا بودن در کنار هم ، هم چیزی رو تغییرنمی‌داد.

_کسی هست که بخواد در مورد مرحوم صحبت کنه؟

تمام چشم ها بعد پرسیدن این سوال از جانب کشیش به سمت من چرخید .

و من با یه نگاه خیره و تو خالی جوابشون رو دادم .

همونطور که تهیونگ گفت اگه ضعفت رو نشون بدی اونا تو رو زیر پاهاشون له می کنن .

Where you left me (yoonmin)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora