9-"اثرات جانبی "

274 64 102
                                    

8سال قبل :

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

8سال قبل :

همونطور که سرم رو توی توالت خم کرده بودم دو انگشتم رو داخل دهنم فرو بردم و با حس خفگی همه چیز رو بالا آوردم .

به غیر از قرص های سرکوب کننده چیز دیگه ای درون معدم وجود نداشت برای همین این پروسه زیاد طول نکشید .

سرفه کردم ، انقدر شدید که حس می‌کردم گلوم در حال پاره شدنه .

به نفس نفس افتاده بودم و برای اینکه کسی صدام رو نشنوه از ته دل دعا می‌کردم .

در حالی که معلوم بود هیچ خدایی نیست که من رو ببینه انجام دادن این کار واقعا رقت انگیز بود .

اما به غیر دست به دامان شدن خدای ماه چاره دیگه ای نداشتم .

قبل از فشار دادن دکمه سیفون قرص های شناور و آبی رنگ روی آب رو شمردم.

پنج عدد بود.

با ضعف لعنتی نثار این حال و روزم کردم و دکمه رو فشار دادم و تا آخرین لحظه به محو شدن قرص ها درون آب خیره شدم .

من خوش شانس بودم که قبل از وارد شدن قرص ها به خونم موفق شدم از شرشون خلاص بشم .

بیشتر از این نتونستم به این افکار پر و بال بدم چون صدای قدم های پدرم رو توی اتاق از پشت در حمام تونستم بشنوم .

نگاهش به من ، درست مثل حشره ای بود که باید زیر پا له میشد .

و میشه گفت من واقعا برای ایفای این نقش گزینه مناسبی بودم .یک حشره بی کس و کار که روی سرامیک های حمام خم شده .با چشم هاش دنبال راه فراری می‌گرده و تمام تلاشش رو می‌کنه که زنده بمونه .

نگاهمون به هم‌ افتاد و بلافاصله ترس تمام وجودم رو در بر گرفت .

پشتم رو به دیوار تکیه دادم و با جمع کردن قوزک پام گوشه ای کز کردم .

اون خوب می‌دونست که من چیکار کردم .

زمان زیادی نگذشته بود ، دقیقا نیم ساعت پیش بود که با یک بسته قرص به اتاقم اومد.

_یک ماه نیستم و تو خوب می دونی که توی این یک ماه چه کاری باید انجام بدی.

من خوب می‌دونستم اون از چه چیز هایی حرف می زد .

Where you left me (yoonmin)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora