8سال قبل :
همونطور که سرم رو توی توالت خم کرده بودم دو انگشتم رو داخل دهنم فرو بردم و با حس خفگی همه چیز رو بالا آوردم .
به غیر از قرص های سرکوب کننده چیز دیگه ای درون معدم وجود نداشت برای همین این پروسه زیاد طول نکشید .
سرفه کردم ، انقدر شدید که حس میکردم گلوم در حال پاره شدنه .
به نفس نفس افتاده بودم و برای اینکه کسی صدام رو نشنوه از ته دل دعا میکردم .
در حالی که معلوم بود هیچ خدایی نیست که من رو ببینه انجام دادن این کار واقعا رقت انگیز بود .
اما به غیر دست به دامان شدن خدای ماه چاره دیگه ای نداشتم .
قبل از فشار دادن دکمه سیفون قرص های شناور و آبی رنگ روی آب رو شمردم.
پنج عدد بود.
با ضعف لعنتی نثار این حال و روزم کردم و دکمه رو فشار دادم و تا آخرین لحظه به محو شدن قرص ها درون آب خیره شدم .
من خوش شانس بودم که قبل از وارد شدن قرص ها به خونم موفق شدم از شرشون خلاص بشم .
بیشتر از این نتونستم به این افکار پر و بال بدم چون صدای قدم های پدرم رو توی اتاق از پشت در حمام تونستم بشنوم .
نگاهش به من ، درست مثل حشره ای بود که باید زیر پا له میشد .
و میشه گفت من واقعا برای ایفای این نقش گزینه مناسبی بودم .یک حشره بی کس و کار که روی سرامیک های حمام خم شده .با چشم هاش دنبال راه فراری میگرده و تمام تلاشش رو میکنه که زنده بمونه .
نگاهمون به هم افتاد و بلافاصله ترس تمام وجودم رو در بر گرفت .
پشتم رو به دیوار تکیه دادم و با جمع کردن قوزک پام گوشه ای کز کردم .
اون خوب میدونست که من چیکار کردم .
زمان زیادی نگذشته بود ، دقیقا نیم ساعت پیش بود که با یک بسته قرص به اتاقم اومد.
_یک ماه نیستم و تو خوب می دونی که توی این یک ماه چه کاری باید انجام بدی.
من خوب میدونستم اون از چه چیز هایی حرف می زد .
ESTÁS LEYENDO
Where you left me (yoonmin)
Fanfic-فراموشم نکن . قسمتی از داستان : تمام عمرم رو به دنبال مزخرفاتی دویدم که فکر می کردم خوشحالم میکنه در حالی که نمی دونستم شادی واقعی همیشه کنارم بوده . این موضوع رو امروز فهمیدم ، درست وقتی که به صورت غیر منتظره ای یونگی رو کنار امگایی به غیر از خود...