14-سایه ها بین ما جدایی می‌اندازن

193 48 45
                                    

یونگی:

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


یونگی:

بعد از ترک خونه سنگی خورشید تازه در حال طلوع کردن بود . زمانی به خودم اومدم که اشعه های خورشید تمام تپه رو غرق در روشنایی کرده بود .

برای برگشت نیاز داشتم که تمام جسارتم رو جمع کنم.

هنوز موفق نشده بودم خودم رو جمع و جور کنم . زمانی که تحت تاثیر جیمین قرار می‌گرفتم برگشتن به خودم کار راحتی نبود ‌.

وقتی برای به آغوش کشیدنم پیش قدم شد من تنها به این فکر می‌کردم که چطور می تونم اون رو از این وضعیت نجات بدم و قدمی به عقب برداشتم.

در نتیجه به وضوح دیدم چطور نوری که درون چشم هاش در حال درخشیدن بود رو به خاموشی رفت و تبدیل به جیمینی شد که با اون غریبه بودم .

این حس درست مثل متروکه شدن شهری پر رونق و شلوغ بود .

هیچ ایده ای ندارم که در اون لحظه با خودش چه فکری کرده اما قسم می‌خورم قصدم دور کردنش از خودم نبود .

در اون لحظه آشفتگی ذهنم به حدی زیاد شده بود که تا به خودم اومدم اون توی یکی از اتاق های کلبه ناپدید شده بود .

با این وجود اگر شخصی رایحه اون رو روی بدن من احساس می‌کرد قبل از من اون رو هدف قرار می‌دادن و اذیتش می‌کردن .

عمل متفکرانه و با ملاحظه ای بود اما من از انجامش متنفر بودم . مردم شهر پنج سال پیش هم تحت تاثیر شایعات جیمین رو مورد هدف قرار داده بودن و آتش این شایعات بعد از برگشتنش دوباره شعله ور شده بود .

برای جلوگیری از این اتفاقات هیچ کاری از دستم ساخته نبود . نمی‌تونستم در برابر کسانی که بهش توهین می‌کردم جبهه بگیرم چون با این کار فقط به صحت این حرف ها دامن می‌زدم .

اون زمان‌ها طوری حق به جانب و مظلوم به نظر می رسیدم که حتی خودم هم حرف های مردم رو نسبت به خودم پذیرفته بودم .

حالا درست رو به روی من روی مبل تک نفره درون سالن مین یئومی پشسته بود که نزدیک به یک ماه بود که باهاش ازدواج کرده بودم .

گرگم با تمام وجود مقاومت کرده بود و به من اجازه نداده بود برای شفاف سازی و توضیح باهاش درون یک اتاق قرار بگیرم .

Where you left me (yoonmin)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora