_یعنی چی که بیرونت کرد؟
_ از اولش هم باید تو می رفتی بهتر بلد بودی حرف بزنی .
_ جونگکوک ، یونگی بهترین دوست جین ، کسی که همیشه باهاش درد و دل میکنه اگه اون نتونسته مطمعن باش نامجون هم موفق نمیشد !
هوبی بود که این حرف رو زد .
پنج نفری دور هم نشسته بودند ، از وقتی یونگی برگشته بود و از رفتار جین بهشون گفته بود هر دقیقه یکبار چیزی می گفتند .
میدونستند کاری که کردند اشتباه بوده ولی جین هم بی تقصیر نبود ، حداقل اونا اینطوری فکر میکردند .
یعنی جین تا این حد بهشون باور نداشت ؟
چند لحظه سکوت اتاق با فریاد کوکی شکست :
_ شما ها نذاشتید باهاش حرف بزنم...اگه جلوم رونمیگرفتید الان اینطوری نمیشد .
نامجون سعی کرد کوکیرو آروم کنه ، میدونست چقدر حالش خرابه …همه اشون میدونستد اتفاقات الان از همه بیشتر روی کوک تاثیر گذاشته :
_ آروم باش جنگکوک همه چیز درست میشه !
کوکی بی توجه به هیونگش کتش رو از روی مبل برداشت :
_ من میرم باهاش حرف میزنم ، با من بد بر خورد نمیکنه .
جیمین با نگرانی به اعضا خیره شده بود ، ولی همه سرشون رو پایین انداخته بودند ، پس اون هم در تبعیت ازشون چیزی نگفت .
اعضا میخواستند جلوی رفتنش رو بگیرند ولی میدونستد با این کار چقدر بیشتر عصبانی میشه پس گذاشتند که بره .
حدود نیم ساعت بعد جلوی خونه جین ایستاده بود ، مطمعن بود وقتی ببینتش فقط بغلش میکنه و ازش میخواد اون رو ببخش ، مکنه کوچولویی که همیشه مورد حمایت و مهربونی هیونگش قرار میگرفت ، همیشه بخشیده میشد... اینبار هم قرار بود همین طوری بشه.
وارد خونه شد و با دیدن جینی که تازه از حمام در اومده بود قطره های اشک توی چشم هاش لرزیدن با بغض صداش کرد :
_ جین هیونگ .
سوکجین با شنیدن صدا از پشت سرش شوکه از جا پرید و به عقب برگشت ؛ با دیدن کوک ابرو بالا انداخت:
_ اینجا چی میخوای ؟
جی کی بی طاقت به طرفش رفت تا بغلش کنه ولی سوکجین متوقفش کرد :
_ از همون راهی که اومدی برگرد .
و مثلا طوری که داره زمزمه میکنه گفت :
_ باید رمز در روعوض کنم ، هرکی دلش خواست میاد و میره.
قلب کوکی با شنیدن این جمله ترک برداشت :
_ هیونگ من هرکیم؟
جین نیشخندی زد :
_ نه !
گوشه لب پسر داشت بالا می رفت که با شنیدن جمله بعدی پسرحوله پوش تبدیل به قطر اشک روی گونه اش شد :
_ تو برای من حتی کسی هم نیستی ، برگشتم اینجا نباش .
و به سمت اتاق رفت .
کوک چند لحظه به جای خالی جین نگاه کرد ، هیونگش اون رو پس زده بود ...قلبش از سنگ بود ؟
نه نبود !
چون جین توی اتاق به محض شنیدن صدای بسته شدن در به چشمهاش اجازه باریدن داد .
جنگکوک با قدم های آروم از خونه بیرون زد و به محض پا گذاشتن توی کوچه یک جفت چشم نگران روی خودش دید .
جیمین به سمتش اومد :
_ نگرانت شدم دنبالت اومدم ،خوبی ؟
کوک سرش رو روی شونه پسر قد کوتاه گذاشت :
_ خیلی خوبم جیمینشی ...هیونگ کلی تحویلم گرفت ،گفت فردا میاد تا صبحونه رو باهم تو کمپانی بخوریم.
جیمین دستش رو نوازش وار روی سر کوکی کشید :
_ بیا بریم کوکی
و اونا به سمت ماشین هل داد .
واقعا از خدا متشکر بود که با راننده اومده چون نه خودش و نه کوک نمی تونستند رانندگی کنند .
کوک نتونست با جیمین به کمپانی برگرده و به خونه خودش رفت ، نیاز داشت تا کمی فکر کنه...چطوری تونست این همه فاصله بین خودشون بذاره ؟
جین همیشه اونا میبخیشد ، درست یادش وقتی که رازش رو لو داد و جین چقدر عصبی شد ولی در آخر بخشیده اش !
« فلش بک »
کوکی با ترس و بهت به نامجون نگاه میکرد ..
با خودش فکر کرد چه اشتباهی کرد که در قبال یه آهنگ راز جین رو لو داد اونم به کسی که اسپویل کردن هاش بین فنهاشون معروف بود .
جین هیونگ می کشتش ، حتی یک درصد هم شک نداشت .
تیتراخبار می شدن !
بزرگ ترین عضو گروه معروف بی تی اس کوچک ترین عضو رو کشت ، تکه تکه کرد و بعد خورد .
جین بهش گفته بود دوست ندارند فعلا کسی از این موضوع خبردار بشه ولی کوک حسابی خراب کرده بود .
همگی روی مبل نشسته بودند و با ورد تهیونگ و پشت سرش جین ، جیهوپ خدای ضایع بودن با اون لبخند بزرگش پرسید :
_ خوش گذشت ؟
دو پسر تازه وارد با گیجی سری تکون دادند و بعد از دیدن نگاه معنا دار اعضا و کوکی که با چشم های دو دو زن بهشون نگاه میکرد فهمیدند چه اتفاقی افتاده .
نامجون با جدیت گفت :
_ با خودتون فکر نکردید باید این موضوع رو به ما هم بگین ؟
جین ابروهاش رو تو هم کشید :
_ نه ، این یه موضوع شخصی بین ما دو نفر بود..دلیلی نداشت به شما بگیم .
بلافاصله بعد از گفتن این حرف از اتاق بیرون رفت .
ته خواست پشت سرش بره که کوکی صداش کرد و از سرجاش بلند شد .
وی با فهمیدن منظورش رو گرفت و همونجا ایستاد .
کوک به دنبال جین بیرون رفت ، میدونست اینجور مواقع کجا میتونه پیداش کنه ..
وارد بالکن شد و با دیدن سوکجین که در حال تماشای شهربود با لحن نادمی صداش کرد :
_ هیونگ.
جین به سمتش برنگشت ، پس دوباره صدا کرد :
_ جین هیونگ واقعا معذرت میخوام ، نمیدونم چرا این کار رو کردم.
بلاخره پسر بزرگ تر به سمتش برگشت :
_ جنگکوک شماها برای من غریبه نیستید ولی منو تهیونگ تازه داریم به عنوان پارتنر باهم آشنا میشیم ، اگه بهتون نگفتم یا نخواستم بدونید بخاطر این نبود که برام مهم نیستید فقط نمیخواستم تا از همه چی مطمعن نشدیم رابطه ما روی گروه تاثیری بذاره .
جنگکوک از فکر بیرون اومد ، شاید جین هیونگ اون موقع درست میگفت !
اگه به حرف جین گوشمیکرد و همه چیز رو لو نمیداد ، ممکن بود الان اوضاع فرق داشته باشه .
اصلا شاید اگه از همون اولش صبح زود به خونه تهیونگ نمی رفت و بی هوا وارد اتاق خوابش نمیشد و اون ها رو توی آغوش هم روی تخت نمیدید ، وضعیتشون اینی که الان هست ، نمی شد !
گوشیش برداشت حالا که نتونست بوده باهاش مستقیم حرف بزنه می تونست که پیام بده .
شروع به تایپ کردن کرد و بعد از یکبار خوندن ارسالش کرد .
توقع نداشت و بعد از یک دقیقه جین جوابش رو داد.
با خوندن پیام قلبش هزار تکه شده...
« جونگکوک من نیازی به توضیح و معذرت خواهیت ندارم ، نیازی به هیچکدومتون ندارم ، شماها همون روز توی کمپانی برام تموم شدید وقتی شما منو باور نکردید چرا باید باورتون کنم ؟ مثل خانوادهام بودید و من از عزیزترین هام زخم خوردم ، درمانی براش داری ؟»
کوک میدونست درمانی برای قلب شکسته جین نداره...ولی پیدا میکرد ، حتما پیدا میکرد !
حرفی برای گفتن نداشت پس فقط نوشت :
_ من ول کن نیستم !
دیگه جوابی از جین نگرفت..
تهیونگ هم از دیروز غیبش زده بود و این عصبیش میکرد ، اگه جین از دست اون ها ناراحت بود مطمعنا از ته هزار برابر بیشتر ناراحت و عصبی بود ولی اون به جای موندن و یه کاری کردن گذاشته بود و رفته بود !
میدونست جیمین ازش خبر داره ، پس گوشیش رو برداشت و اینبار به جیمین پیام داد :
_ به تهیونگ بگو به جای فرار کردن برگرده و گندی که زده رو درست کنه !
گوشی رو جلوی پاهاش پرت کرد ، مدتی بعد به جای آلارم پیامش ، صدای زنگ گوشیش بلند شد .
با دیدن اسم جیمین جواب داد و بلافاصله صداش توی گوشش پیچید :
_ این چه پیامی دادی ؟ چرا همه اتون فکر میکنید من از تهیونگ خبر دارم ؟
کوک چشم هاش رو از درد سرش بهم فشار داد :
_ خیلی واضح نبود ، به دوست صمیمیت بگو برگرده و اوضاع رو مثل قبل کنه . در ضمن من فکر نمیکنم مطمعنم ازش خبر داری .
صدای خش خش و بعد از صدای جیمین اومد :
_ جونگکوکا همه ی تقصیر ها رو گردن ته ننداز ما همه مقصریم ، حتی خود جین هیونگ هم ...
صدای داد کوک حرفش رو قطع کرد :
_ بسه جیمین ، انقدر ازش طرفداری نکن .
گوشی رو بدون اینکه بذاره جیمین چیزی بگه قطع کرد.
از تهیونگ بیشتر از همه عصبی بود ...
دوست داره وقتی دیدش زیر مشت هاش لهش کنه ولی میدونه حق همچین کاری رو نداره چون خودش هم دقیقا مثل تهیونگ بود.
کاش جین میومد و همه اشون رو کتک میزد ولی بعد می بخشیدشون ._________________________________________
چون توقع این استقبال رو ازتون نداشتم برای تشکر
یه پارت دیگه هم آپ کردم 💜دیدید بچه ام کوکی چقدر ناراحته 🥲
تونستید حدس بزنید قضیه چیه ؟
YOU ARE READING
Rainy Days |Taejin
Fanfictionمن خیلی دنبال یه فیک ریل لایف تهجین گشتم ولی پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم خودم دست به کارشم :)💜 [ جین نمیدونست چطوری تموم آرزوهاش آوار شده بود روی سرش ، نمیدونست چطوری عشقی که بهش باور داشت دروغ از آب در اومده بود و نمیدونست از این به بعد قراره ب...