بلاخره امروز با خواننده ای که قرار بود باهاش همکاری کنند ، دیدار داشتند .
صبح زود آماده شدند و توی استادیو دور هم جمع شده بودند و درباره آهنگ باهم حرف زده بودند ، یه ظبط اولیه انجام داده بودند قرار بر این شده بود بقیه کارها توی کره انجام و توسط کمپانی انجام بشه .
همه چیز به خوبی گذشته بود تا اینکه به هتل برگشتند و کسی که توی لابی هتل منتظرشون بود کسی نبود به جز کسی که نه تنها توانایی دیوونه کردن همه اشون رو داشت بلکه میتونست جونگکوک رو به یه قاتل تبدیل کنه .
دونگ هو اونجا بود تا دوست پسرش رو سورپرایز کنه !
این مسئله ی خیلی مهمی نبود تا وقتی که جیمین بدون حرف باهاش همراه شد تا ناهار رو باهم بخورند .
جین و تهیونگ سعی داشتند مکنه اشون رو آروم کنند ، به محض ورود به اتاقشون جونگکوک مجسمه روی میز رو شکونده بود .
تهیونگ سعی کرد جلوش بگیره و آرومش کنه ولی کوکی تمام دق و دلیش رو سر اون پسر بدبخت خالی کرده بود ، سوکجین هم تهیونگ رو کنار کشیده بود تا بیشتر از این بینشون دلخوری پیش نیاد و خودش یه لیوان نوشیدنی برای کوک ریخته بود ، میدونست الان هیچ حرفی نمیتونه خشمش رو از بین ببره .
- هیونگ میشه از اتاقم سیگار بیاری ؟
جونگکوک این حرف رو زد و جین با تکون دادن سرش از سرجا بلند شد و از اتاق بیرون رفت .
تهیونگ پشت سرش رفت تا بهش بگه جیمین پیام داده :
« فردا صبح برمیگردم هتل »
با بیرون رفتن متوجه جین شده که داره با تلفن حرف میزنه ، آروم نزدیکش شد و سعی کرد بفهمم کی پشت خط :
- عکس لباسی که برام فرستادین واقعا قشنگ بود ، شما تو اون لباس خیلی باشکوه میشین یوناشی .
ته توی یه حرکت گوشی رو از دست جین کشید و تلفن رو روی دختری که بخاطر تعریف جین قند توی دلش آب می شد قطع کرد ، گوشی رو به سمت صورت جین تکون داد :
- تو این شرایط کاری نکن منم برم بشینم کنار جونگکوک و ازت درخواست سیگار کنم .
سوکجین انگار نه انگار که اتفاق خاصی افتاده باشه گوشیش رو پس گرفت:
- میتونی بری کنارش ولی نمیتونی از من درخواست سیگار کنی !
به سمت اتاق جونگکوک رفت ، تهیونگ حس میکرد واقعا از دست جین خیلی زود روانی می شد .
شاید باید واقعا بیخیال درست کردن این رابطه می شد ، با دیواری که مو صورتی دور خودش کشیده بود نفوذ کردن بهش کار غیر ممکنی به نظر می رسید .
- میخوای همین وسط بمونی ؟
سوکجین با پاکت توی دستش اشاره ای به پسر کرد که وسط راهرو مثل مجسمه ایستاده بود ، با نگرفتن جواب دستش رو جلوی صورتش تکون داد ولی انگار واقعا خشکش زده بود .
واقعا هم تهیونگ با دیدن صورت جین خشکش زده بود و داشت توی دلش خودش رو نفرین میکرد که چطوری تونست همچین فکر احمقانه ای پیش خودش بکنه .
جین خسته اینبار اسمش رو بلند صدا کرد و باعث شد پسر به خودش بیاد :
- اوه جین ، جیمین گفت امشب برنمیگرده .
چشم های مو صورتی گشاد شدند :
- یعنی چی برنمیگرده ؟
- نمیدونم ، فقط گفت بر نمیگرده .
سوکجین عصبی به سمت اتاق خودش رفت ، سیگار رو توی بغل کوک پرت کرد و کتش رو از روی مبل چنگ زد :
- منو و تهیونگ داریم جایی میریم ، از اتاق بیرون نمیری جونگکوک فهمیدی ؟
کوک نالید :
- کجا میرین هیونگ ؟ میخواین منو تنها بذارید ؟
جین آره محکمی به زبون آورد ولی کوک دوباره نالید :
- منم باخودتون ببرین .
سوکجین اینبار به چشم های عصبی بهش نگاه کرد :
- میخوام برم باهاش بخوابم تو هم میای ؟
از اتاق بیرون زد ، تهیونگ جرعت نداشت چیزی بپرسه ، خود جین به حرف اومد :
- از استفی که باهاشون بپرس الان دقیقا کجان .
تهیونگ گنگ پرسید :
- برای چی ؟
- میریم اون احمق رو برگردونیم هتل !
بلاخره به کافه ای که آدرسش رو گرفته بودند رسیدند ، جین قبل از اینکه از ماشین پیاده شه به تهیونگ گفت همونجا منتظرش بمونه .
جلوی رستوران استف منتظرش بود تا اونا به اتاقی که جیمین و دوست پسرش داخلش بودند راهنمایی کنه .
جلوی در اتاق جین استف رو مرخص کرد ، نفس عمیقی کشید و بعد در حالی که چشمهاش از اشک پر شده بودند دستگیره در رو برای باز شدن فشار داد :
- جیمینا
جیمین و دونگ هو با تعجب به سمت در نگاه کردند .
جین اینبار در حالی که اشک کل صورتش رو پوشونده بود دوباره اسم جیمین رو ناله کرد .
- چی شده هیونگ ؟
- جیمین خواهش میکنم کمکم کن ، میترسم تهیونگ بلایی سر خودش بیاد تنها کسی که میتونه اون احمق رو آروم کنه تویی .
جیمین با تعجب اشاره ای به خودش کرد :
- من ؟
جین در حالی که بازوی جیمین رو میکشید تا دنبالش بره جواب داد :
- آره تو ! بیا بریم خواهش میکنم .
بعد رو به پسری که با حیرت اونا رو نگاه میکرد گفت :
- ببخشید که دارم قرارتون رو بهم میزنم ولی قضیه خیلی مهمه .
با زور بیشتری جیمین رو کشید و از اونجا بیرون برد .
- داری منو میترسونی هیونگ .
سوکجین بی حرف دست پسر رو تا ماشین کشید و به محض سوارشدن قبل از اینکه جیمین چیزی بگه اون بود که صدای بلندش کل ماشین رو پر کرد :
- تو واقعا یه احمقی جیمین ! میخواستی امشب هم پیشش بمونی تا بیشتر تحقیرت کنه ؟ خودت هیچی اصلا به اون جونگکوک بدبخت فکر کردی ؟
جیمین با صدای آرومی زمزمه کرد :
- مشکلات من به شما ربطی نداره ، نمیخوام درگیرش بشین .
جین خنده عصبی کرد :
- نمیخوای درگیر بشیم ؟ یادت رفته ما یه خانواده ایم جیمین ..
جیمین پوزخندی زد :
- مطمعنی هیونگ ؟ خودت که با ما اصلا شبیه خانوادت رفتار نمیکنی!
مو صورتی با شنیدن این حرف دهنش برای گفتن هر چیز دیگه ای بسته شد ، بی حرف سرجاش نشست و تهیونگ به راننده دستور راه افتادن داد .
به محض فروداومدن هواپیما هرکدوم با حال داغون به سمت خونه هاشون رفته بودند ، جین جلوی خونه اش ماشین آشنایی رو دید و به محض رسیدن به واحدش فهمید اشتباه نمیکرده .
- باید باهات حرف بزنم .
جین سرش رو تکون داد و با زدن رمز در هر دو وارد شدند :
- خیلی خسته ام ، اگه چیزی میخوای خودت از یخچال بردار بخور .
- برای خوردن نیومدم هیونگ ، حرف های مهمی دارم .
جین بی حرف جلوی پسر نشست و منتظر بهش چشم دوخت .
شوگا شروع کرد به گفتن تمام چیزی که اون زمان گذشته بود ، تمام داستان رو باجزئیات برای جین تعریف کرد .
با وجود اینکه جین بعد از شنیدن حرف هاش کمی دچار تردید شده بود ولی بازم دلیل خوبی برای بی اعتمادی نسبت به خودش از سوی اعضا نمیدید .
ولی با شنیدن حرف های بعدیش احساس کرد فاصله ای تا مرگ نداره :
- بعد از رفتن تو تهیونگ دو سه روزی گم و گور شد ، هان بهمون گفت میخواد قردادش رو لغو کنه جیمین به زور تونست راضیش کنه تا برگرده ، فکر میکردیم میتونیم کاری کنیم تو ببخشی و فراموش کنی.
ولی رفتار تو هر روز بدتر می شد ، بخصوص با تهیونگ .
می گفت هر روز برات گل میفرسته با یه نامه عذرخواهی ، خیلی بهش گفتیم به جای این کار بیاد همه چیز رو برات توضیح بده ولی به نظرش دلایلش انقدر مسخره میومد که حتی روی گفتنش رو هم نداشت .
جین پوزخند زد :
- خوبه خودش رو میدونه !
شوگا دست هاش رو توی هم قفل کرد و با لحن پر تردیدی ادامه داد :
- نمیدونم گفتن این حرف درسته یا نه ولی تهیونگ داره دارو مصرف میکنه ، اوایل جداشدنتشون کابوس های خیلی وحشتناکی میدید و بعد یه مدت شروع به توهم زدن کرد ، همیشه میگفت تو دست یه پسر دیگه رو گرفتی و رفتی خونه اش ، یا وسط خیابون در حال بوسیدن کسی بودی .
یونگی لب هاش رو تر کرد :
- تهیونگ گفته حق نداریم اینا رو بهت بگیم ولی وقتی میبینمش قلبم درد میگیره ، همینطور که وقتی تو رو میبینم کل وجودم درد میگیره. از اینکه دیگه نمیتونم باهات حرف بزنم و نمیتونم تکیه گاهت باشم ..ولی بازم نیومدم اینجا راجع به خودم حرف بزنم ، وی واقعا دیوونه وار دوست داره جین...فقط بلد نیست چطوری بهت نشون بده .
واکنش اون روزش هم فقط از سر حسادت و عشقی بود که بهت داشت . اونم فکر میکرد تو قراره ترکش کنی ...میدونی که هیچوقت از علاقه تو نسبت به خودش مطمعن نبود .
**********************************
حرف های یونگی به شدت جین رو به فکر فرو برده بود ، تمام شب رو با وجود خستگی زیاد نخوابیده بود و حالا توی کمپانی میخواست زیرچشمی تهیونگ رو نگاه کنه ولی نگاه های خیره ته بهش این اجازه رو نمیداد .
بلاخره ظبط بنگتن بمب تموم شده بود و میتونستند به خونه هاشون برن ، جین سمت شوگا رفت :
- نوشیدنی بخوریم ؟
قبل از اینکه یونگی با لبخند لثه ایش در جواب مو صورتی چیزی بگه ، هان بود که وارد شد و اسم جین رو فریاد کشید :
- همون موقع که بهت گفتم باید گورت رو از این کمپانی گم میکردی ولی تو انگار میخوای هم گروه رو خراب کنی هم شرکت
اعضا با شنیدن حرف هاش هاج و واج بهم نگاه میکردن :
- علاوه بر اینکه احمق و ناتوانی ، دردسرساز هم هستی کیم سوکجین !
تهیونگ به سمت مرد رفت یقه کتش رو توی دست گرفت :
- مواظب حرف زدنت باشه تا همینجا خفه ات نکردم .
هان با آرامش به تهیونگ خیره شد :
- اونی که باید مواظب باشه من نیستم ، اون که باید مواظب باشه تا توی استفاده از موادش زیاده روی نکنه !
_________________________________________
ووت و کامنت زیاد بذارید ، پارت بعد تهجین رو آشتی بدم 😎
این پارت خیلی هندی شد حس میکنم 😂
![](https://img.wattpad.com/cover/332716244-288-k701459.jpg)
YOU ARE READING
Rainy Days |Taejin
Fanfictionمن خیلی دنبال یه فیک ریل لایف تهجین گشتم ولی پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم خودم دست به کارشم :)💜 [ جین نمیدونست چطوری تموم آرزوهاش آوار شده بود روی سرش ، نمیدونست چطوری عشقی که بهش باور داشت دروغ از آب در اومده بود و نمیدونست از این به بعد قراره ب...