|جایگزین |

303 49 57
                                    

- به زودی می بینیمتون !

با تموم شدن لایو اعضا از جاهاشون بلند شدن ، لایو گذاشته بودند تا خبر تور و آلبوم جدیدشون رو اعلام کنند .

تهیونگ توی لایو گفته بود یه سورپرایز برای آرمی داره و اعضا دورش جمع شدند تا بدونند میخواد چیکار کنه .

جونگکوک بی توجه بهشون در حال عوض کردن لباسش بود ، با صدای بلند گفت :

- حتما دوباره میخواد یه لباس جدید بپوشه یا یه جمله جدید از خودش اختراع کرده ، مگه دیگه چیکار میتونه بکنه؟

جمله آخر رو با صدای آروم گفت ولی چشم غره رفتن جیمین باعث شد بفهمه خیلی هم آروم حرف نزده ولی خب مهم بود ؟

- جونگکوک !
با شنیدن صدای یونگی به سمتش رفت :

- بله هیونگ ؟

یونگی صداش رو پایین آورد :

- برو با جین حرف بزن .

جونگکوک چشم هاش رو بامبی شکل کرد :

- الان هیونگ ؟ خیلی خسته ام ..

- همین الان کوک ، قراره یه استراحت سه روز داشته باشیم ، میدونی که نمیشه جین رو پیدا کرد بعد هم انقدر سرمون شلوغ میشه که دیگه وقتی نمی مونه پس همین الان برو باهاش صحبت کن ، فهمیدی ؟


کوک لبخند بزرگی زد :
- اووو هیونگ خب همین سه روز باهاش حرف میزنم ، بهتر هم هست ! میدونی که ما دیگه باهم آشتی کردیم میتونم برم خونه اش ...

- جونگکوک !

با غریدن شوگا ، پسر کوچیک تر حرفش رو قطع کرد و سرش رو پایین انداخت :

- باشه الان میرم .

هر دوشون خوب میدونستند کوک داره دروغ میگه ، درسته با جین آشتی کرده بود ولی مثل گذشته نمیتونست باهاش وقت بگذرونه . حتی دیگه مثل قبل نمیتونست راحت باهاش شوخی کنه . می ترسید یه حرکت یا حرف اشتباه باعث بشه جین دوباره باهاش قهر کنه .

جین رو صدا کرد تا باهم به بالکن برن ، اونجا راحت تر میتونست صحبت کنه و خب کسی هم نبود که صداشون رو بشنوه و بهش خرده بگیره چرا داستان رو درست حسابی تعریف نکرد .

- راجع به چی میخواستی باهام حرف بزنی ؟

کوک دهنش خشک شده بود  :

- خب هیونگ میدونی ..قضیه قهر تو با ما

جین وسط حرفش پرید :

- اههههه درباره ی این میخوای صحبت کنی ؟ برام مهم نیست کوک چندبار باید بگم ؟

پسر بزرگ تر حرفش رو زد و پشت کرد تا به داخل ساختمون برگرده اما صدای کوک متوقفش کرد :

- اونا به ما گفتند تو قرار بازیگر بشی .

سوکجین پوزخندی زد و به سمتش برگشت :

- برای همین منو از گروه بیرون کردید ؟ چون میخواستم بازیگر بشم ؟

کوک خودش رو به جین نزدیک تر کرد  :

- خب هیونگ اگه تو بازیگر می شدی کمتر میتونستی باما وقت بگذرونی ، حتی تهیونگ گفت از کجا معلوم بیشتر شیفته ی اون کار نشی و ما رو کامل تنها نذاری ؟

جین اینبار با صدای بلند خندید :

- پس گفتین تا اون ما رو ول نکرده ما ولش کنیم ؟ شما منو اینطوری شناختین ؟

- نه نه هیونگ ما اون موقع فقط عصبانی بودیم همین ، بعد هم که فهمیدیم کل داستان بازیگری و سریال دروغ بود ..باور کن من از همون اول سمت تو بودم ولی تهیونگ خیلی ضربه خورده بود چون فکر میکرد تو این موضوع رو ازش مخفی کردی .


سوکجین سرش رو تکون داد و بی حرف بالکن رو ترک کرد ، جونگکوک نفس عمیقی کشید و به شهر خیره شد .
اون با جین حرف زده بود و دیگه لازم نبود فشار بقیه رو تحمل کنه .  درسته همه چیز رو شفاف تعریف نکرده بود ولی کسی قرار نبود بفهمه ؟ همینکه اونا بهم برنگردن برای جونگکوک کافی بود .

جونگکوک خیلی وقت بود که اونا بخشیده بود ولی با پیش اومدن این داستان انگار لوسیفر درونش بیدار شده بود ، کوک اعضا رو از خانواده اش هم بیشتر دوست داشت ولی نمیدوست چرا نمیتونه جلوی اون روی خبیث خودش رو بگیره .

- جونگکوکا !

صدای عصبی نامجون اون رو از فکر و خیال بیرون کشید ، شوک زده به سمتش برگشت ، نامجون با قدم های عصبی و قیافه درهم داشت نزدیکش می شد ، کوک آب دهنش رو قورت داد :

- هیونگ  ؟

فک جلو زده نامجون نشونه ی عصبانیت پیش از حدش بود :

- این چرت پرت ها چی بود برای جین تعریف کردی ؟

کوک نمیدونست چی بگه :

- چرت پرت چیه هیونگ ؟

نامی شونه پسر رو چنگ زد :

- جونگکوک فقط بهم بگو چه فکری کردی و اون حرف ها رو زدی ؟

- هیچی هیونگ فقط میخواستم یکم یکم بهش بگم .

پسر رو به روش صداش رو کمی بالا برد :

- انقدر دروغ نگو ! یا مثل آدم بگو هدفت چی بود یا خودم با جین حرف میزنم .
کوک لب پایینش رو گاز گرفت ، اضطراب یا عصبانیت نمیدونست الان دقیقا چه حسی داره .

از زیر دندون های بهم چفت شده اش غرید :

- چون نمیخوام اونا بهم برگردن هیونگ ، باور کن من جین رو با همه اتون آشتی میدم ولی نمیخوام اونا بهم برگردن .

با شنیدن حرف های پسر کوچیک تر ، دست نامی شل شد و از روی شونه اش پایین افتاد :

- چی داری میگی ؟ چرا نمیخوای اونا باهم باشند ؟

کوک بلند بلند نفس می کشید :

- چون من دوستش دارم !

نامحون احساس میکرد زیر بار فشار حرف های کوک داره له میشه :
- کی رو دوست داشتی کوک ؟ جین ؟ تو جین رو دوست  داری ؟

چشم های کوک گرد شد :

- نه ، موضوع ربطی به جین نداره ..خدای من ! چطوری همچین فکری کردی ؟

- پس ...

باز شدن در بالکن و ورود جین بحث اونا رو ناتمام گذاشت :

- بیاید داخل باید تیک تاک ضبط کنیم .

کوک دست نامجون رو گرفت و کنار گوشش پچ زد :

- خواهش میکنم هیونگ به کسی چیزی نگو ، همه چی رو برات تعریف میکنم ، خواهش میکنم .

بعد از ضبط ویدیوهاشون که همه چیز به جز تو فکر بودن نامجون و کوک عادی بود حالا باید به خونه برمیگشتن .

دوباره سر درد های جین شروع شده بود و توی اتاق اولین چیزی که از کوله پشتش در آورد قوطی قرص هاش بود ، جیهوپ با دیدن قرص خوردنش به سمتش رفت :

- هیونگ مریض شدی ؟

جین بی حرف سرش رو به معنی نه تکون داد :

- ولی چند وقتی هست که میبینم داری دارو مصرف میکنی .

سوکجین کلافه از سردرد گفت :

- مریض نیستم هوسوک ؛ ویتماینن .

هوبی دیگه چیزی نگفت ، نمیخواست جین رو عصبانی کنه .
این روزا بیشتر از همیشه خونش به جوش میومد ، حتی بیشتر از موقع هایی که تازه به کمپانی برگشته بود و همین باعث شده بود اعضا خیلی مراعات کنند .

جین با پوشیدن کاپشنش از اتاق بیرون رفت اما قبل از اینکه کامل خارج بشه تهیونگ رو صدا کرد ، ته از روی صندلیش بلند شد و پشت سر پسر بیرون رفت .

کنار دیوار ایستادن و جین سریع شروع کرد به حرف زدن :

- حرف هایی که اون روز توی ماشین زدم همه اش از روی عصبانیت بود. من بخاطر دلسوزی و این حرف ها باهات نبودم . نمیدونم چرا اون حرفا رو زدم ولی بابتش معذرت میخوام این تنها چیزی که میتونم بگم .

تهیونگ سعی داشت لبخندش رو پنهان کنه :

- واقعا معذرت میخوای ؟

- خب آره .

تهیونگ تلاش میکرد عادی باشه :

- پس نوشیدنی دعوتم کن .

ابرو های جین بالا پرید :

- باشه هماهنگ میکنم استف ..

ته وسط حرفش پرید :

- نه هیونگ از اون نوشیدنی های مخصوصت !

فرصت طلب اولین کلمه ای بود که به ذهن جین اومد :

- وقتی برگشتم برات یه بطری میارم .
ته صورتش رو درهم کرد :

- یعنی تا سه روز دیگه ناراحت بمونم ؟

نقطه ضعف جین ناراحت بودن بقیه بود ، بخصوص که خودش باعثش شده باشه و پسر این رو به خوبی میدونست :

- واضح بگو چی میخوای تهیونگ ؟

وی اینبار نتونست جلوی لبخندش رو بگیره :

- دعوتم کن خونه ات ، همین امشب .

جین گردنش رو ماساژ داد و بعد از کمی فکر کردن درخواست پسر رو قبول کرد به شرط اینکه یه شات بیشتر نخوره و بعد بره .

این دومین شاتی بود که تهیونگ داشت میخورد و با توجه به مشروبی که توی کمپانی هم خورده بود آثار مستی توی چهره اش مشخص بود :

- تهیونگ قرار بود فقط یه دونه بخوری و بری .

وی سرمست خندید :

- اه هیونگ بیخیال ، نگران نباش قرار نیست اتفاقی بیفته بلاخره ما کات کردیم . من میفهمم .

شاتش رو سر کشید و به جین که بی حرف بهش نگاه میکرد خیره شد :

- باید زنگ بزنم جیمین بیاد ببرتت !

تهیونگ شات سومش رو پر کرد :

- اینطوری نباش جین ، ناراحت میشم مجبوری بیشتر نگهم داری . هروقت از دیدنت سیر شدم میرم .

تهیونگ با خودش فکر کرد کی از دیدن جین سیر میشه ؟ و خودش جواب داد معلومه که هیچوقت !

جین به خودش لعنت فرستاد ، هنوز در برابر تهیونگ ضعف داشت و همین باعث می شد ناخودآگاه باهاش راه بیاد .

بلند شدن صدای گوشی جین اونا به خودش آورد :

- یونا شی !
- اوووو بله فراموش نکردم .
- حتما فرداشب ، آدرس خونه اتون رو برام بفرستید .

تهیونگ به مکالمه جین گوش میکرد و شات هاش رو پشت سر هم میخورد ، با قطع شدن تماس جین بهش نگاهی انداخت :

- تهیونگ کافیه بلند شو باید بری .

ته لیوانش رو روی میز کوبید :

- آره باید برم ، باید بخوابی برای فردا انرژی داشته باشی مگه نه ؟

- چی میگی ؟

وی با ضرب از جاش بلند شد :

- دیدی جین ؟ دیدی دوستم نداشتی ؟ همه اش دروغ بود !

جین متوجه حرف های تهیونگ نمی شد .

تهیونگ با پوزخند که تا اعماق وجود جین رو میسوزند بهش نگاه کرد :

- فکر و خیالت خواب رو از من گرفته ، نمیتونم مثل آدم زندگی کنم ، نمیتونم درست نفس بکشم ولی تو به همین زودی میخوای یکی رو جایگیزنم کنی . چون من اصلا برات مهم نیستم از همون اول هم نبودم.
همونطور که به راحتی میگفتی کاری که آرمی دوست داره رو انجام بده و به جونگکوک نزدیک باش . همونطور که همیشه منو توی جمع از خودت دور میکردی و حتی نذاشتی رابطه امون رو به اعضا بگیم .

جین میخواست حرف بزنه و از خودش دفاع کنه ولی چیزی توی ذهنش می گفت چرا باید این کار رو بکنه ؟ بذار تهیونگ هم حس تو رو تجربه کنه :

- جیمین الان پیداش میشه ، ساکت بمون تا بیاد دنبالت .

تهیونگ ناباور به جین نگاه کرد ، یعنی اون حتی ارزش یه توضیح کوچیک رو هم نداشت ؟

زنگ خونه به صدا در اومد ، جین به سمت ایفون رفت :

- جیمین اومد .

تهیونگ مست از سرجاش بلند شد و به سمت در رفت ، قبل از باز کردن در به سمت جین برگشت :

- کیم سوکجین یا بامنی یا با هیچکس !

با زدن حرفش نگاهش رو قفل چشم هاش جین کرد ، تهیونگ از این حرف ها توی مستی زیاد میزد چون فکر میکرد خفن به نظر برسه پس بی تفاوت سرش رو تکون داد .

تهیونگ چشمهاش رو توی صورت جین چرخوند ، یقه اش رو توی مشت گرفت و اونا به خودش نزدیک کرد ، بوسه کوچیکی کنار لب پسر نشوند و از خونه خارج شد .

انگار مشکلات بین اونا قرار نبود تموم بشه .
جین نه میتونست قبول کنه برگرده نه میتونست دوری پسر رو تحمل کنه .
جای بوسه ی وی رو لمس کرد و با لبخند کوچیکی که روی لب هاش نشسته بود به در بسته بود خیره شد .

__________________________________________

همین دیگه !

نظرتون با سد اندت چیه ؟
هرجور فکر میکنم نمیشه بهم برسن😂





Rainy Days |TaejinWhere stories live. Discover now