- به زودی می بینیمتون !
با تموم شدن لایو اعضا از جاهاشون بلند شدن ، لایو گذاشته بودند تا خبر تور و آلبوم جدیدشون رو اعلام کنند .
تهیونگ توی لایو گفته بود یه سورپرایز برای آرمی داره و اعضا دورش جمع شدند تا بدونند میخواد چیکار کنه .
جونگکوک بی توجه بهشون در حال عوض کردن لباسش بود ، با صدای بلند گفت :
- حتما دوباره میخواد یه لباس جدید بپوشه یا یه جمله جدید از خودش اختراع کرده ، مگه دیگه چیکار میتونه بکنه؟
جمله آخر رو با صدای آروم گفت ولی چشم غره رفتن جیمین باعث شد بفهمه خیلی هم آروم حرف نزده ولی خب مهم بود ؟
- جونگکوک !
با شنیدن صدای یونگی به سمتش رفت :
- بله هیونگ ؟
یونگی صداش رو پایین آورد :
- برو با جین حرف بزن .
جونگکوک چشم هاش رو بامبی شکل کرد :
- الان هیونگ ؟ خیلی خسته ام ..
- همین الان کوک ، قراره یه استراحت سه روز داشته باشیم ، میدونی که نمیشه جین رو پیدا کرد بعد هم انقدر سرمون شلوغ میشه که دیگه وقتی نمی مونه پس همین الان برو باهاش صحبت کن ، فهمیدی ؟
کوک لبخند بزرگی زد :
- اووو هیونگ خب همین سه روز باهاش حرف میزنم ، بهتر هم هست ! میدونی که ما دیگه باهم آشتی کردیم میتونم برم خونه اش ...
- جونگکوک !
با غریدن شوگا ، پسر کوچیک تر حرفش رو قطع کرد و سرش رو پایین انداخت :
- باشه الان میرم .
هر دوشون خوب میدونستند کوک داره دروغ میگه ، درسته با جین آشتی کرده بود ولی مثل گذشته نمیتونست باهاش وقت بگذرونه . حتی دیگه مثل قبل نمیتونست راحت باهاش شوخی کنه . می ترسید یه حرکت یا حرف اشتباه باعث بشه جین دوباره باهاش قهر کنه .
جین رو صدا کرد تا باهم به بالکن برن ، اونجا راحت تر میتونست صحبت کنه و خب کسی هم نبود که صداشون رو بشنوه و بهش خرده بگیره چرا داستان رو درست حسابی تعریف نکرد .
- راجع به چی میخواستی باهام حرف بزنی ؟
کوک دهنش خشک شده بود :
- خب هیونگ میدونی ..قضیه قهر تو با ما
جین وسط حرفش پرید :
- اههههه درباره ی این میخوای صحبت کنی ؟ برام مهم نیست کوک چندبار باید بگم ؟
پسر بزرگ تر حرفش رو زد و پشت کرد تا به داخل ساختمون برگرده اما صدای کوک متوقفش کرد :
- اونا به ما گفتند تو قرار بازیگر بشی .
سوکجین پوزخندی زد و به سمتش برگشت :
- برای همین منو از گروه بیرون کردید ؟ چون میخواستم بازیگر بشم ؟
کوک خودش رو به جین نزدیک تر کرد :
- خب هیونگ اگه تو بازیگر می شدی کمتر میتونستی باما وقت بگذرونی ، حتی تهیونگ گفت از کجا معلوم بیشتر شیفته ی اون کار نشی و ما رو کامل تنها نذاری ؟
جین اینبار با صدای بلند خندید :
- پس گفتین تا اون ما رو ول نکرده ما ولش کنیم ؟ شما منو اینطوری شناختین ؟
- نه نه هیونگ ما اون موقع فقط عصبانی بودیم همین ، بعد هم که فهمیدیم کل داستان بازیگری و سریال دروغ بود ..باور کن من از همون اول سمت تو بودم ولی تهیونگ خیلی ضربه خورده بود چون فکر میکرد تو این موضوع رو ازش مخفی کردی .
سوکجین سرش رو تکون داد و بی حرف بالکن رو ترک کرد ، جونگکوک نفس عمیقی کشید و به شهر خیره شد .
اون با جین حرف زده بود و دیگه لازم نبود فشار بقیه رو تحمل کنه . درسته همه چیز رو شفاف تعریف نکرده بود ولی کسی قرار نبود بفهمه ؟ همینکه اونا بهم برنگردن برای جونگکوک کافی بود .
جونگکوک خیلی وقت بود که اونا بخشیده بود ولی با پیش اومدن این داستان انگار لوسیفر درونش بیدار شده بود ، کوک اعضا رو از خانواده اش هم بیشتر دوست داشت ولی نمیدوست چرا نمیتونه جلوی اون روی خبیث خودش رو بگیره .
- جونگکوکا !
صدای عصبی نامجون اون رو از فکر و خیال بیرون کشید ، شوک زده به سمتش برگشت ، نامجون با قدم های عصبی و قیافه درهم داشت نزدیکش می شد ، کوک آب دهنش رو قورت داد :
- هیونگ ؟
فک جلو زده نامجون نشونه ی عصبانیت پیش از حدش بود :
- این چرت پرت ها چی بود برای جین تعریف کردی ؟
کوک نمیدونست چی بگه :
- چرت پرت چیه هیونگ ؟
نامی شونه پسر رو چنگ زد :
- جونگکوک فقط بهم بگو چه فکری کردی و اون حرف ها رو زدی ؟
- هیچی هیونگ فقط میخواستم یکم یکم بهش بگم .
پسر رو به روش صداش رو کمی بالا برد :
- انقدر دروغ نگو ! یا مثل آدم بگو هدفت چی بود یا خودم با جین حرف میزنم .
کوک لب پایینش رو گاز گرفت ، اضطراب یا عصبانیت نمیدونست الان دقیقا چه حسی داره .
از زیر دندون های بهم چفت شده اش غرید :
- چون نمیخوام اونا بهم برگردن هیونگ ، باور کن من جین رو با همه اتون آشتی میدم ولی نمیخوام اونا بهم برگردن .
با شنیدن حرف های پسر کوچیک تر ، دست نامی شل شد و از روی شونه اش پایین افتاد :
- چی داری میگی ؟ چرا نمیخوای اونا باهم باشند ؟
کوک بلند بلند نفس می کشید :
- چون من دوستش دارم !
نامحون احساس میکرد زیر بار فشار حرف های کوک داره له میشه :
- کی رو دوست داشتی کوک ؟ جین ؟ تو جین رو دوست داری ؟
چشم های کوک گرد شد :
- نه ، موضوع ربطی به جین نداره ..خدای من ! چطوری همچین فکری کردی ؟
- پس ...
باز شدن در بالکن و ورود جین بحث اونا رو ناتمام گذاشت :
- بیاید داخل باید تیک تاک ضبط کنیم .
کوک دست نامجون رو گرفت و کنار گوشش پچ زد :
- خواهش میکنم هیونگ به کسی چیزی نگو ، همه چی رو برات تعریف میکنم ، خواهش میکنم .
بعد از ضبط ویدیوهاشون که همه چیز به جز تو فکر بودن نامجون و کوک عادی بود حالا باید به خونه برمیگشتن .
دوباره سر درد های جین شروع شده بود و توی اتاق اولین چیزی که از کوله پشتش در آورد قوطی قرص هاش بود ، جیهوپ با دیدن قرص خوردنش به سمتش رفت :
- هیونگ مریض شدی ؟
جین بی حرف سرش رو به معنی نه تکون داد :
- ولی چند وقتی هست که میبینم داری دارو مصرف میکنی .
سوکجین کلافه از سردرد گفت :
- مریض نیستم هوسوک ؛ ویتماینن .
هوبی دیگه چیزی نگفت ، نمیخواست جین رو عصبانی کنه .
این روزا بیشتر از همیشه خونش به جوش میومد ، حتی بیشتر از موقع هایی که تازه به کمپانی برگشته بود و همین باعث شده بود اعضا خیلی مراعات کنند .
جین با پوشیدن کاپشنش از اتاق بیرون رفت اما قبل از اینکه کامل خارج بشه تهیونگ رو صدا کرد ، ته از روی صندلیش بلند شد و پشت سر پسر بیرون رفت .
کنار دیوار ایستادن و جین سریع شروع کرد به حرف زدن :
- حرف هایی که اون روز توی ماشین زدم همه اش از روی عصبانیت بود. من بخاطر دلسوزی و این حرف ها باهات نبودم . نمیدونم چرا اون حرفا رو زدم ولی بابتش معذرت میخوام این تنها چیزی که میتونم بگم .
تهیونگ سعی داشت لبخندش رو پنهان کنه :
- واقعا معذرت میخوای ؟
- خب آره .
تهیونگ تلاش میکرد عادی باشه :
- پس نوشیدنی دعوتم کن .
ابرو های جین بالا پرید :
- باشه هماهنگ میکنم استف ..
ته وسط حرفش پرید :
- نه هیونگ از اون نوشیدنی های مخصوصت !
فرصت طلب اولین کلمه ای بود که به ذهن جین اومد :
- وقتی برگشتم برات یه بطری میارم .
ته صورتش رو درهم کرد :
- یعنی تا سه روز دیگه ناراحت بمونم ؟
نقطه ضعف جین ناراحت بودن بقیه بود ، بخصوص که خودش باعثش شده باشه و پسر این رو به خوبی میدونست :
- واضح بگو چی میخوای تهیونگ ؟
وی اینبار نتونست جلوی لبخندش رو بگیره :
- دعوتم کن خونه ات ، همین امشب .
جین گردنش رو ماساژ داد و بعد از کمی فکر کردن درخواست پسر رو قبول کرد به شرط اینکه یه شات بیشتر نخوره و بعد بره .
این دومین شاتی بود که تهیونگ داشت میخورد و با توجه به مشروبی که توی کمپانی هم خورده بود آثار مستی توی چهره اش مشخص بود :
- تهیونگ قرار بود فقط یه دونه بخوری و بری .
وی سرمست خندید :
- اه هیونگ بیخیال ، نگران نباش قرار نیست اتفاقی بیفته بلاخره ما کات کردیم . من میفهمم .
شاتش رو سر کشید و به جین که بی حرف بهش نگاه میکرد خیره شد :
- باید زنگ بزنم جیمین بیاد ببرتت !
تهیونگ شات سومش رو پر کرد :
- اینطوری نباش جین ، ناراحت میشم مجبوری بیشتر نگهم داری . هروقت از دیدنت سیر شدم میرم .
تهیونگ با خودش فکر کرد کی از دیدن جین سیر میشه ؟ و خودش جواب داد معلومه که هیچوقت !
جین به خودش لعنت فرستاد ، هنوز در برابر تهیونگ ضعف داشت و همین باعث می شد ناخودآگاه باهاش راه بیاد .
بلند شدن صدای گوشی جین اونا به خودش آورد :
- یونا شی !
- اوووو بله فراموش نکردم .
- حتما فرداشب ، آدرس خونه اتون رو برام بفرستید .
تهیونگ به مکالمه جین گوش میکرد و شات هاش رو پشت سر هم میخورد ، با قطع شدن تماس جین بهش نگاهی انداخت :
- تهیونگ کافیه بلند شو باید بری .
ته لیوانش رو روی میز کوبید :
- آره باید برم ، باید بخوابی برای فردا انرژی داشته باشی مگه نه ؟
- چی میگی ؟
وی با ضرب از جاش بلند شد :
- دیدی جین ؟ دیدی دوستم نداشتی ؟ همه اش دروغ بود !
جین متوجه حرف های تهیونگ نمی شد .
تهیونگ با پوزخند که تا اعماق وجود جین رو میسوزند بهش نگاه کرد :
- فکر و خیالت خواب رو از من گرفته ، نمیتونم مثل آدم زندگی کنم ، نمیتونم درست نفس بکشم ولی تو به همین زودی میخوای یکی رو جایگیزنم کنی . چون من اصلا برات مهم نیستم از همون اول هم نبودم.
همونطور که به راحتی میگفتی کاری که آرمی دوست داره رو انجام بده و به جونگکوک نزدیک باش . همونطور که همیشه منو توی جمع از خودت دور میکردی و حتی نذاشتی رابطه امون رو به اعضا بگیم .
جین میخواست حرف بزنه و از خودش دفاع کنه ولی چیزی توی ذهنش می گفت چرا باید این کار رو بکنه ؟ بذار تهیونگ هم حس تو رو تجربه کنه :
- جیمین الان پیداش میشه ، ساکت بمون تا بیاد دنبالت .
تهیونگ ناباور به جین نگاه کرد ، یعنی اون حتی ارزش یه توضیح کوچیک رو هم نداشت ؟
زنگ خونه به صدا در اومد ، جین به سمت ایفون رفت :
- جیمین اومد .
تهیونگ مست از سرجاش بلند شد و به سمت در رفت ، قبل از باز کردن در به سمت جین برگشت :
- کیم سوکجین یا بامنی یا با هیچکس !
با زدن حرفش نگاهش رو قفل چشم هاش جین کرد ، تهیونگ از این حرف ها توی مستی زیاد میزد چون فکر میکرد خفن به نظر برسه پس بی تفاوت سرش رو تکون داد .
تهیونگ چشمهاش رو توی صورت جین چرخوند ، یقه اش رو توی مشت گرفت و اونا به خودش نزدیک کرد ، بوسه کوچیکی کنار لب پسر نشوند و از خونه خارج شد .
انگار مشکلات بین اونا قرار نبود تموم بشه .
جین نه میتونست قبول کنه برگرده نه میتونست دوری پسر رو تحمل کنه .
جای بوسه ی وی رو لمس کرد و با لبخند کوچیکی که روی لب هاش نشسته بود به در بسته بود خیره شد .
__________________________________________همین دیگه !
نظرتون با سد اندت چیه ؟
هرجور فکر میکنم نمیشه بهم برسن😂
YOU ARE READING
Rainy Days |Taejin
Fanfictionمن خیلی دنبال یه فیک ریل لایف تهجین گشتم ولی پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم خودم دست به کارشم :)💜 [ جین نمیدونست چطوری تموم آرزوهاش آوار شده بود روی سرش ، نمیدونست چطوری عشقی که بهش باور داشت دروغ از آب در اومده بود و نمیدونست از این به بعد قراره ب...