|نفرت انگیز|

284 51 64
                                    

توی ماشین رو به روی هم نشسته بودند ، جین سرش رو داخل گوشیش کرده بود و تهیونگ دنبال یه بهونه برای باز کردن سر صحبت بود و بلاخره موفق شد تا یه موضوع پیدا کنه :

- هوسوک خیلی ناراحته .

جین بدون اینکه سرش رو بلند کنه جواب داد :

- خب چیکار کنم ؟

بی محلی جین حسابی توی برجک تهیونگ زده بود ولی اون پسر قرار نبود عقب نشینی کنه :

- بخاطر تو ناراحته .

جین بلاخره سرش رو بلند کرد و با کمی تعجب پرسید :

- بخاطر من ؟
وی بخاطر واکنش پسر مقابل هیجان زده شد ، کمرش رو صاف کرد و با ذوق پنهون نشده ای گفت :

- آره چون میگه اون شب خونه نامجون هیونگ حرف اشتباهی زده ، میدونی که چقدر حساسه ...حرفش رو به دل نگیر جین هیونگ .

سوکجین با چشم هایی که هفت پشته تهیونگ رو مورد اصابت قرار میداد بهش نگاه میکرد :

- تهیونگ اگه هوبی بخواد معذرت خواهی بکنه خودش میتونه انجامش بده ، به نظرم بهتره هرکسی درباره خودش و اشتباه خودش حرف بزنه اینطور نیست ؟

لحن جین سردی رو توی تن وی نشوند و پسر مظلوم وار حرف هایی هیونگش رو تایید کرد ، سرش رو به سمت پنجره برگردوند و با دیدن شیرینی فروشی ذوق زده گفت :

- هیونگ هیونگ اونجا رو ببین .

جین به جایی که پسر با دستش بهش اشاره میکرد نگاه کرد :

- اون مغازه همیشه از مدرسه که برمیگشتیم با جیمین کیک برنجی میخریدیم .

جین به قیافه خندونش نگاه کرد و با خودش فکر کرد برای خفه کردن کیم تهیونگ نیاز به چندتا از اون کیک برنجی ها داره ؟
اونا این همه نقشه چیده بودند تا با تهیونگ تنها باشه و اون احمق به جای صحبت کردن راجع به خودشون از خاطرات مدرسه اش بگه یا از ناراحتیه جیهوپ ؟

با تاسف سرش رو تکون داد و تهیونگ با ندیدن عکس العملی از جین توی خودش فرو رفت ، اون نمیدوست باید چیکار کنه ..همیشه مواقع اضطراری مغزش قفل میکرد یا شروع به زدن حرف های بی سر و ته و بی ربط میزد یا عصبانی می شد و همه چیو نابود میکرد .

الان توی وضعیت اول قرار داشت و خودش فهمیده بود موضوع هایی که انتخاب کرده چقدر اشتباه بودند ولی مغزش بهش یاری نمیداد پس تصمیم گرفت به همون موضوعات بی اساسش بپردازه بلاخره حرف زدن درباره ی مسائل بیهوده بهتره از حرف نزدن بود . میتونست کمی توجه  جین رو داشته باشه !

- میدونستی یونگی و نامجون هیونگ درخواست قطع دخالت های هان رو در مورد فعالیت های گروه کردند ؟ کاش موافقت شه ..

جین به حالت جدی نشست و با لحن جدی تری پرسید :

- چرا ؟ چرا این درخواست رو کردند ؟

تهیونگ با تعجب به پسر نگاه کرد ، برخلاف انتظارش انگار موضوع خیلی برای جین مهم بود :

- خب چون اون باعث شد گروه بهم بریزه ،  تو بری و وضعیت الان رو هم که میبنی .

سوکجین با ترشرویی گفت :

- مقصر وضعیت حال حاضر رو هان میبنی ؟

تهیونگ من منی در جواب سوال جین کرد :

- خب خب اون هم مقصره ، اون گفت که ...

جین مشتش رو روی صندلی کوبوند و با صدای نسبتا بلندی داد زد :

- تهیونگ کی میخوای گناهت رو گردن نگیری ؟ چرا همیشه یه چیزی پیدا میکنی تا از جواب دادن بخاطر اشتباهت شونه خالی کنی ؟ کی میخوای بزرگ بشی ؟ واقعا نمیدونم چطوری تونستم با آدم بی مسئولیتی مثل تو وارد رابطه بشم .

جملات جین با نفرت سمت تهیونگ پرت  می شدن و جمله آخر براش حکم مرگ رو داشت ، نفس هاش رو کند کرده بود و چشم هاش رو پر از اشک ، جین نفسی بخاطر تند حرف زدنش گرفت و بدون اینکه حواسش به پسر رو به روش باشه جملات طاقت فرساش رو ادامه داد :

- تمام این مدت کارت همین بود ، گند میزدی و یکی دیگه باید درستش میکرد ..تو هنوز یه بچه ای یه بچه وابسته و احمق ..نباید دلم به حالت میسوخت و باهات وارد رابطه میشدم تا الان وضعیتم این نباشه .

ترکیدن بغض تهیونگ و صدای گریه هاش باعث شد جین گفتن اون جملات توهین آمیز رو تموم کنه ، انگار تازه داشت متوجه می شد چی گفته ...اونا حرف های خودش نبود میتونست قسم بخوره ولی نمیدونست چرا  و چطوری این چرت و پرت ها رو به زبون آورده .

دست های تهیونگ رو گرفت :

- وی من معذرت میخوام ؛ نمیدونم چرا این حرف ها رو زدم باور کن من ...

تهیونگ دستش رو آزاد کرد :

- نه هیونگ من معذرت میخوام که مجبورت کردم با من رقت انگیز توی رابطه باشی و تحملم کنی اگه زودتر بهم گفته بودی خودم گورم رو از زندگیت گم میکردم .

توقف ماشین و باز شدن در مانع از حرف زدن جین شد، تهیونگ با سرعت پیاده شد و پسر بزرگ تر که انگار فهمیده بود حرف زدن الان هیچ تاثیری نداره سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد ، چشمهاش رو بست و کمی پیشونیش رو ماساژ داد وقتی یکم حال بهتری پیدا کرد از ماشین بیرون رفت .

بی حواس راه می رفت و خودش رو بخاطر زدن حرفاش سرزنش میکرد ، اون بخاطر دلسوزی با تهیونگ نبود ، یعنی بود ولی فقط یه مدت کوتاه و بعدش عاشقش شد ، حتی الان هم ...

با خوردن به کسی سرش رو بلند کرد و با دیدن یکی از استف ها زیرلبی معذرت خواهی کرد ، خواست از کنارش رد بشه که با تحلیل قیافه آشناش سریع به سمتش برگشت :

- میتونی بهم از اون مسکن ها بدی .
پسر لبخندی زد :

- حتما توی اتاق استراحت دارم ، الان براتون میارم .

سوکجین دستش رو روی شونه استف زد :

- خیلی ممنون ، باهات میام نمیتونم صبر کنم .

هردو  به سمت اتاق استراحت راه افتادن ، استف داخل رفت تا قرص رو بیاره و جین بی قرار جلوی در راه می رفت ..اون قرص واقعا حالش رو اوکی میکرد بهترین مسکنی بود که توی زندگیش دیده بود .

پسر از اتاق بیرون اومد و قرص رو همراه یه بطری آب به دستش داد ، جین فوری قرص رو توی دهنش انداخت و بعد از سرکشیدن آب با لبخند بزرگی زد :

- واقعا ممنونم ؛ اسم این قرص چیه ؟ خیلی بهش احتیاج دارم .

استف حالت ناراحت کننده ای به خودش گرفت :

- این قرص دست سازه نمیتونید توی داروخونه ها پیداش کنید .

جین ناکام سرش رو تکون داد  ولی حرف بعدی که شنیده باعث شد امید بهش برگرده :

- من میتونم با دکترم صحبت کنم مقدار قرص هام رو بیشتر کنه تا تعدادیش رو بهتون بدم .

سوکجین خوشحال از این خبر حسابی از پسر تشکر کرد و با گفتن جبران میکنم اون رو تنها گذاشت .
نمیتونست خوشحالیش رو برای گرفتن اون قرص ها توصیف کنه ؛ خدا خیلی دوستش داشت که هفته پیش اون آدم رو سر راهش قرار داده بود ! بخاطر وضعیت الان زندگیش سر درد های بیشماری میگرفت اول میخواست به دکتر بره ولی با اون پسر یه دیدار ناگهانی داشت و همون دیدار سبب دادن این قرص به جین بود .

تعدد سردرد هاش و دردشون خیلی بیشتر شده بود و داشتن این مسکن براش حکم آب روی آتیش رو داشت چون نه تنها دردش رو آنی از بین میبرد بلکه احساس آرامش هم بهش میداد .

الان که بهش فکر میکرد تهیونگ خیلی پررو بود ، اون خودش عامل بدبختی الانشون بود ولی بخاطر یه حرفی که از روی عصبانیت زده شده بود خودش رو گرفته بود ؟ خب به درک !

تهیونگ غمزده کنار دیوار نشسته بود ، پاهاش رو بغل گرفته بود به توی گوشیش به عکس های دو نفرشون نگاه میکرد .
انگشت اشاره اش رو روی لب های خندون جین کشید و فکر زجرآور فیک بودنشون برای صدمین بار قلبش رو شکست .

جیمین با دیدن قطره اشکی که از چشم پسر پایین اون طاقت نیاورد و به سمتش رفت ، دستش رو شونه اش گذاشت تا اون رو متوجه خودش بکنه ، تهیونگ با چشم های نمناک به طرفش برگشت و لبخند زد گوشیش رو به سمت جیمین گرفت :

- اینجا رفته بودیم آخر هفته کمپ بزنیم ، قرار بود من خرید ها رو انجام بدم و فراموش کرده بودم برای آتیش درست کردن چیزی بخرم.

هرجمله ای که می گفت لرزش صداش بیشتر می شد و گفتن کلمات سخت تر ، جیمین نگران بهش نگاه میکرد و شونه هاش رو ماساژ میداد :

- جین داره توی عکس میخنده مگه نه ؟

جیمین نگاهی به عکس انداخت :

- آره اون خوشحاله تهیونگ .

تهیونگ با یادآروی هزارباره ی حرف های جین زمزمه کرد :

- اون خوشحال نیست ، خودش گفت . اون هیچوقت کنار من خوشحال نبوده به نظرش من یه آدم ترحم انگیزم و اون فقط نسبت بهم حس ترحم داشته .
عصبی خندید و تکرار کرد :

- ترحم جیمین میفهمی ؟ تمام این مدت دوستم نداشته !

جیمین سر پسر رو توی آغوش گرفت و گریه های تهیونگ بیشتر شد ، اون تحمل اینطوری دیدنش رو نداشت بی صدا همراه با پسر لرزون توی آغوشش شروع به اشک ریختن کرد .

پسرها به جز جین وارد اتاق شدند و با دیدن وضعیت اون دوتا به سمتشون رفتن ، تهیونگ  با شنیدن صدای پا از جیمین جدا شد با لباسش بینیش رو پاک کرد .

هوبی پرسید :

- چی شده ؟

و تهیونگ زیر لب هیچی گفت .

یونگی خشمگین سوال هوبی رو تکرار کرد :

- بهت میگم چی شده تهیونگ ؟ موضوع درباره جین ؟ دوباره خراب کردی ؟

جیمین طاقت نداشت همه تهیونگ رو سرزنش کنند ، اون پسر لایق این رفتار نبود  عصبانی وسط حرف شوگا پرید :

- جین بهش گفته بخاطر ترحم باهاش بود ، انقدر اونا سرزنش نکنید .

شوک شدن از صورت همه اشون مشخص بود ، نامجون زودتر به خودش اومد :

- جین خودش این حرف رو زد ؟ من ..من مطمعنم اون خیلی دوستت داشت !

به صورت ته نگاه کرد و منتظر شد تا حرفش رو تایید کنه ولی پسر کوچک تر فقط به زمین نگاه میکرد ، گفتن این حرف ها روی وی اثری نداشت .
اونا تمام این دردها رو از طرف جین گرفته بوده و فقط اون میتونست این درمون باشه  ولی بایادآوری لحن حرف زدنش و چشم های جدیش متوجه می شد اومدن جین برای مرحم گذاشتن روی زخمش فقط یه خیال باطل بود .

حتی اگه سوکجین میومد از کجا باید مطمعن می شد واقعا پشیمونه یا دوباره دلش به حالش سوخته ؟ به هرحال اون که  دوستش نداشت !

درد ؟ زجر ؟ غم ؟ هیچکدوم حال تهیونگ رو توصیف نمی‌کرد ، اون بدترین حرف های زندگیش رو از زبون کسی شنیده بود که بعضی وقت ها فقط برای شنیدن صدای نفس هاش کلی تلاش کرده بود .



- شاید از روی عصبانیت گفته وگرنه من هم شک ندارم اون بهت علاقه داشت .

هوبی بود که این حرف رو زد و بعد به سمت کوک برگشت :

- تو درباره ی سوتفاهمی که پیش اومده بود باهاش حرف زدی ؟

جونگکوک دست هاش رو تو هم گره زد :

- وقت نشد !

هیونگ های کوکی اولین بار بود که دوست داشتند اون رو بزنند ، یونگی با لحن نسبتا ترسناکی گفت :

- برای شوخی وقت داری برای زدن حرف های مهم رو نداری .. چرا ؟

کوک لبش رو گاز گرفت ، نگاهی به تهیونگ انداخت نمیتوست بهشون بگه چون نمیخواد اونا بهم برگردن پس ناچار سرش رو تکون داد :

- باهاش حرف میزنم هیونگ !

یونگی خوبه ای گفت ، به سمت جیمین برگشت و به تهیونگ اشاره کرد :

- ببرش خونه .

- ولی جلسه داریم .

نامجون ضربه ای به پشت جیمین زد :

- ببرش ؛ جلسه رو کنسل میکنم نگران نباش .

جیمین لبخندی بهشون زد ، داشتن اون پسرها مثل معجزه میموند ..کاش میفهمید کی خوشبختیشون رو چشم کرد .
زیر شونه تهیونگ رو گرفت و به سمت در رفت ، با خروجشون از اتاق شوگا با لحن محکمی گفت :

- حتی اگه حرف های جین از روی عصبانیت هم باشه داره از حدش فراتر میره . اون حتی نمیخواد حرف های تهیونگ یا یکی از ما رو بشنوه و اگه قرار باشه همینطوری ادامه بده من هم راه خودش رو پیش میگیرم .

چشمش رو به سمت کوک برگردوند :

- زودتر باهاش حرف بزن قبل از اینکه دیر بشه !


__________________________________________

چونکه دیدم تهیونگی بچه ام خیلی گناه داره و همه طرف جینن 🥲😂

اسم پارت شد نفرت انگیز هم بخاطر حرف هایی بدی که جین زد ، هم بخاطر حسی که تهیونگ نسبت به خودش داره و هم بخاطر حسی که من به جین دارم 😂

تهیونگ واقعا حسش خیلی پاک و بزرگه :)))

نطر و ووت یادتون نره 😘



Rainy Days |TaejinWhere stories live. Discover now