مو صورتی میخواست توی جاش جا به جا بشه ولی چفت بودن بدنش بهش این اجازه رو نداد . سرش به شدت درد می کرد و نمیتونست به درستی موقعیتش رو تشخیص بده .
چشمهاش رو از درد روی هم فشرد ، اینبار تکون شدید تری به بدنش داد ، تهیونگ ترسیده از جا پرید و باعث شد پهلو جین از حصار دست هاش خارج بشه :
- چی شده ؟
جین نفسی از سر آسودگی کشید و از روی تخت بلند شد ، دو قدم بیشتر نرفته بود که بدنش خالی کرد و روی زمین افتاد .
تهیونگ ترسیده از جا بلند شد و سریع به سمتش رفت و کمرش رو توی دست گرفت ، نگران تو چشم هاش نگاه کرد :
- خوبی ؟
جین رو با کمی زور بلند کرد و روی صندلی نشوند :
- بشین همینجا الان برات آب میارم .
حال مو صورتی به قدری بد بود که اصلا براش مهم نبود چرا توی اتاق تهیونگه ، حتی حوصله پرسیدن و غر زدن رو هم نداشت .
وی برگشت و لیوان آب رو جلوی صورت جین گرفت :
- بخور عزیزم .
سوکجین با پشت دستش لیوان رو پس زد و چیزی زیر لب زمزمه کرد ، پسر صداش رو نمیشنید برای همین گوشش رو نزدیک لب هاش برد و به زور کلمه قرص رو از بین لب هاش شنید .
ته خودش رو عقب کشید :
- قرص چه قرصی ؟ مسکن میخوای ؟
مو صورتی اشاره ای به جیبش کرد ، تهیونگ قوطی قرص رو از جیبش در آورد نگاهی بهش انداخت ولی اطلاعاتی روی قوطی ندید .
جین دستش رو دارز کرد تا قرص رو بگیره ، تهیونگ حواسش جمع پسر شد و بعد از باز کردن در قوطی قرصی رو توی دست پسر بزرگ تر انداخت .
سوکجین با خوردن قرص کمی چشمهاش رو بست و تا کمی از تنش بدنش کم کنه .
ته نگران بالا سرش ایستاده بوده بود و به صورت سرخ شده اش چشم دوخته بود ، هیچوقت جین رو به جز بعد از تمرین هاشون در این حد داغون ندیده بود .
از کنار های صورتش عرق میچکید و انگار نفس کشیدن براش سخت بود .
بعد از چند ثانیه سوکجین به آرومی چشم هاش رو باز کرد :
- بهتری ؟ چیزی احتیاج نداری ؟
جین بدون توجه به حال آشفته و نگران پسر مو آبی از روی صندلی بلند شد و تنها یه جمله به زبون آورد :
- دفعه آخری باشه که بی اجازه کنار من میخوابی .
قبل از اینکه در خروجی رو باز کنه صدای تهیونگ به گوشش رسید :
- یعنی با اجازه میتونم پیشت بخوابم ؟
جین هنوز کمی سردرد داشت و گشنگی امونش رو بریده بود ، حوصله سر و کله زدن با تهیونگ رو نداشت پس بی حرف از اتاق خارج شد تا چیزی برای خوردن پیدا کنه و به صدای شکمش پایان بده .
اولین مقصدی که به ذهنش میرسید بدون شک اتاقش بود ولی با باز کردن در اتاقش و دیدن اون دوتا احمق که مشغول حرف زدن بودند ترجیح داد اونجا رو ترک کنه ، هر چند راه ساده تری هم براش وجود داشت اینکه جونگکوک رو با یه لگد از اتاق نازنینش بیرون کنه ولی خب قلب مهربونش بهش این اجازه رو نمیداد ، هرچند که بعدا از کوک میخواد بخاطر این فداکاری بزرگ شام مهمونش کنه .
تصمیم گرفت به رستوران هتل بره و همونجا غذا بخوره ، اگه یکم دیگه بدون غذا میموند بی شک همینجا پهن زمین می شد .
گشنگی باعث شده بود حالت تهوع هم بگیره و اگه از دم و دستگاهش مطمعن نبود فکر میکرد حامله شده .
حتی تصور حامله شدن هم باعث شد دل پیچش بیشتر بشه ، اگه هم قرار بود کسی باردار بشه اون باید تهیونگ می بود !
بعد از خوردن غذاش به امید اینکه کوک ادامه مخ زنیش رو برای فردا گذاشته باشه وارد اتاقش شد ولی با دیدن تهیونگی که به جمعشون اضافه شده بود ، احساس کرد الان هیچی به جز کشتن اون سه نفر حالش رو خوب نمیکنه ، بخصوص شیشه های مشروب کنارشون نشون میداد نمیتونه به راحتی بیرونشون کن .
برای اینکه چیزی توی دلش نمونه اول یه پس گردنی به جونگکوک زد :
- احمق تو مگه همین چند ساعت پیش با من مست نکردی ؟
کوک در حالی که گردنش رو میمالید گفت :
- سخت نگیر هیونگ !
جیمین مثل بچه ها دست هاش رو بهم کوبید :
- بیاید بازی کنیم ، از همون بازی ها که موقع مست شدن توی خوابگاه میکردیم ، نظرت چیه تهیونگ ؟
بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه مشت کوچیکش رو وسط پیشونیش کوبید و با همین حرکت خودش از پشت روی زمین افتاد :
- تهیونگا تو اون موقع با ما نبودی ! همیشه میگفتی از الکل بدم میاد ، من و جین هیونگ و کوکی همیشه عادت داشتیم شب ها با هم نوشیدنی بخوریم و بشینیم به درد هامون اعتراف کنیم ...مشکل هرکس مسخره تر بود از بقیه کتک میخورد .
یادش بخیر جونگکوک واقعا هر سری سعی میکرد یه مشکل جدی بیان کنه ولی آخرش کتک میخورد .
جیمین با حرف خودش از خنده پاره شد ، جین نمیدونست چطوری توی مستی میتونه یه بند و بدون نفس گرفتن حرف بزنه .
جونگکوک روی جیمین افتاده بود و با لحن بچگونه ای غر میزد :
- هی جیمینا ، من بخاطر تو همیشه یه مشکل مسخره میگفتم وگرنه همه ی اون کتک ها رو تو باید میخوردی .
جین نگاهش رو دور اتاق چرخوند و با دیدن تهیونگ که کنار دیوار نشسته بود و چیزی زیر لب زمزمه میکرد به سرعت به سمتش رفت ، اینکه ته توی اون وضعیت بود چیز جدید و مهمی نبود ولی اینکه بطری شراب رو پیک پیک روی زمین خالی میکرد اصلا شوخی بردار نبود !
بطری شراب رو از دست پسر کشید و باعث شد تهیونگ ناله کنه :
- اه چیکار میکنی دارم فال میگیرم .
پیکی که توی دستش بود رو روی زمین ریخت و لب زد :
- دوستم داره .
بعد از گفتنش از روی زمین بلند شد و با هیجان جین رو در آغوش گرفت :
- دوستم داره ، سوکجینی منو دوست داره !
مو صورتی نمیدونست تو این شرایط باید چیکار کنه پس فقط چشمهاش رو از کلافگی روی هم گذاشت و اجازه داد وی از خوشحالی ساختگیش توی بغلش عر بزنه .
البته که خیلی هم از این وضعیت ناراضی نبود ، حتی خوشش هم میومد .
بلاخره بعد از چند لحظه گریه های تهیونگ تموم شد و جین تونست بدن شل شده اش رو به سمت تخت بکشونه ، قبل از اینکه کامل روی تخت بخوابو نتش صدای بم شده وی رو شنید :
- حالت بهتر شد ؟
سوکجین کمی مکثت کرد ، حتی توی اوج مستی هم حواسش به حال اون بود ! سرش رو تکون :
- آره بهترم .
- پس میشه کنارم بخوابی ؟
پسر رو روی تخت گذاشت ، نگاهی به سمت کوک و جیمین انداخت که همونطوری روی زمین خوابشون برده بود .
اولش بخاطر تنبیه کردن کوک میخواست اونا بیاره تا پیش ته بخوابه ولی طوری که اون خرگوش گنده دست هاش رو دور جیمین حلقه کرده بود ، امکان یذره جا به جاییش هم غیر ممکن به نظر برسید .
- میخوابی دیگه ؟
تهیونگ با لب های برچیده و لحن بغض آلودی زمزمه کرده بود .
مو صورتی دستش رو روی صورت تهیونگ کشید :
- باشه تو بخواب من الان میام .
به سمت جیکوک رفت و پتو روشون کشید ، خودش به سمت تخت خالی رفت و بی توجهی به حرفی که به ته زده بود اونجا دراز کشید .
بدنش رو به سمت تخت پسر مو آبی چرخوند و احساس کرد پسر چیزی مثل رو نامرد رو لب میزنه .
- مطمعنی همون قرص ها رو بهش دادی ؟
- بله ، خیالتون راحت باشه .
- اگه بفهمم خواستی زرنگ بازی در بیاری و دورم بزنی زندگی برات نمیذارم .
پسر چندباری تعظیم کرد :
- نه قربان .. من غلط بکنم بخوام شما رو دور بزنم .
- میتونی بری ، هرچی شد باید بهم خبر بدی !
پسر با تعظیم دوباره از ماشین خارج شد و ماشین مشکی رنگ با سرعت از کنارش عبور کرد .
جیهوپ در حالی که بعد از چند ثانیه شک بلاخره دهن گرد شده اش رو به حالت اول برگردونده بود گفت :
- واقعا کوک جیمین رو دوست داره ؟ فکر کنم تنها کسی که گی نیست منم .
یونگی خسته گفت :
- منم نیستم !
هوبی به سمت نامی چشم چرخوند و منتظر بود تا اونم همین حرف رو بزنه:
- من تا امتحان نکنم نمیتونم چیزی بگم .
اینبار علاوه بر هوسوک چشم های یونگی هم گرد شدند .
نامجون سعی کرد بحث رو عوض کنه :
- به هرحال اونا پس فردا برمیگردند ، نظرتون با یه مهمونی چیه ؟ به نظرم دیگه میشه همه چی رو تموم کنیم !
هوبی دست هاش رو بهم کوبید :
- موافقم ، سوکجین هم دیگه مثل قبل ازمون دوری نمیکنه ..تازه میشه شیرینی آشتی جونگکوک و تهیونگ رو هم بخوریم .
__________________________________________فعلا این رو داشته باشید تا خیلی زود با یه پارت پر اتفاق برگردم 🦥
انتقادی هم اگه دارید بفرمایید 🔪😂

YOU ARE READING
Rainy Days |Taejin
Fanfictionمن خیلی دنبال یه فیک ریل لایف تهجین گشتم ولی پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم خودم دست به کارشم :)💜 [ جین نمیدونست چطوری تموم آرزوهاش آوار شده بود روی سرش ، نمیدونست چطوری عشقی که بهش باور داشت دروغ از آب در اومده بود و نمیدونست از این به بعد قراره ب...