| تهکوک |

288 54 29
                                    

- تهیونگ خواهش میکنم .

کوک با عجز نالید ، پسر بزرگ تر نگاهی به چهره ی آشفته اش انداخت :

- این چیزی نیست که من بتونم عوضش کنم جونگکوک .
  *******
همه چیز توی چندثانیه اتفاق افتاده بود ، مشت زدن کوکی ، جاری شدن خون از دماغ تهیونگ و جینی که خودش رو به اون ها رسونده بود و سعی داشت پسر عصبانی رو مهار کنه .

صدای داد کوک توی اتاق میپچید :

- همه اش بخاطر توعه .

تهیونگ و جین هنوز نمیدونستند چه خبره ، تنها چیزی که از دهن کوکی خارج می شد فریاد های همراه با ناسزاش بود .
جین کمی کوک رو عقب کشید ولی پسر برای حمله دوباره به کیم تهیونگی که مات و مبهوت مونده بود تلاش کرد .
قبل از اینکه دوباره بتونه به سمتش حمله ور بشه این دست جین بود که روی صورت کوکی نشست ، جونگکوک منگ شده به جینی که رو به روش بود نگاه کرد . جین حال خوبی نداشت به اندازه کافی بحثی که با وی کرده بود روانش رو بهم ریخته بود .

لرزیدن چشم های کوکی باعث شد جین به خودش بیاد بفهمه چیکار کرده ، دستش رو به سمت صورتش برد ولی پسر خودش رو عقب کشید :

- جونگکوکا باور کن فقط میخواستم به خودت بیای ..میدونی که هیونگ چقدر دوست داره مگه نه ؟

کوک صورتش رو برگردوند ، نمیخواست توی این شرایط گریه کنه ...نفس عمیقی کشید و دوباره به سمت اونها برگشت :

- همیشه اون برات توی اولویت بوده .

اشاره به تهیونگ کرد و ادامه داد:

- میدونی بخاطر کله شق بازی این آدم چه اتفاقی افتاده ؟ اصلا چطوری میتونی بعد از کاری که باهات کرد بازم طرفش رو بگیری ؟

جین با صدای نسبتا بلندی غرید :

- من طرف کسی رو نگرفتم جونگکوک ! الانم بشین و مثل بچه آدم توضیح بده چه شده ، اگه میخوای دعوا کنی همین الان از این اتاق برو بیرون .

جونگکوک پوزخندی زد :

- اینطوری به نظر نمیاد ...

- بسه !

صدای جیمین نگاه سه نفرشون رو به سمت در کشوند :

- صداتون کل سالن رو برداشته ، حداقل در رو ببنید .
جیمین جلوتر رفت ، جونگکوک به چهره مبهوت شده ی هیونگ هاش که کبودی های تن جیمین رو متر میکردن خیره بود :

- جونگکوکا بهت گفتم این قضیه هیچ ربطی به تهیونگ نداره .

جونگکوک غیظ کرده به تهیونگ نگاه کرد :

- اتفاقا همه اش تقصیر خودشه. همیشه با لجبازی و بچه بازی گند زده توی همه چیز .

تهیونگ بلاخره سکوت رو شکست :

- جیمینا ...اون کبودیا ...چی شده ؟..چه اتفاقی برات افتاده ؟

کوک به جای جیمین جواب داد :

- چرا نمیری از همون دوست عزیزت بپرسی ؟

تهیونگ هاج وواج نگاهش رو بین اون دوتا جا به جا کرد :

- دوستم ؟

- همون پسر عوضی که بهت گفتم نذار جیمین باهاش سر قرار بره . همونی که بهت گفتم یه حروم زاده به تمام معناست و تو بخاطر یه دندگی با من گفتی  اشتباه میکنم ، گفتی جیمین دوستش داره و میخوای مثل یه دوست خوب پشت رفیقت رو بگیری !

تهیونگ هنوز هم نمیفهمید کوک درباره چی حرف میزنه . باور کردن چیزی که میشنید و میدید براش سخت بود ! باور کردن اینکه دونگ هو این کار رو با جیمین کرده باشه غیر ممکن بود . اون عاشقش بود ...اونا رابطه خوبی با هم داشتند و جیمین همیشه ازش تعریف میکرد :

- واقعا کار اونه ؟

تهیونگ پرسید و همین سوالش باعث شد دوباره خون به مغز جونگکوک نرسه و به سمتش یورش ببره . یقه تهیونگ رو توی مشت گرفت :

- نمیبینی حال و روزشو ؟ حتما باید بکشتش تا باورت بشه برای هزارمین بار ریدی ؟

جین آروم به سمت جیمینی رفت که با نگاه کردن به دعوای اون دوتا احمق توی خودش میلرزید ، دست رو یواش دور شونه اش حلقه کرد و اونا به خودش نزدیک کرد  .

جیمین با حس گرمای دست سوکجین به خودش اومد ، با قدردانی نگاهی به هیونگش انداخت و خودش رو بیشتر توی بغلش جا کرد .

تهیونگ متقابلا یقه جونگکوک رو توی دست گرفت :

- دهنتو ببند جونگکوک ! همین الانش دارم دیوونه میشم پس یه کاری نکن دق و دلیم رو سر تو خالی کنم .

جونگکوک ابرو بالا انداخت :

- مثلا میخوای چیکار کنی ؟ کسی باید دق و دلیت رو سرش خالی کنی خود احمقتی ...من بهت گفتم اون چطوریه و تو بخاطر لجبازی با من قبول نکردی ، جیمین رو فرستادیش سر قرار و حالا داری دنبال مقصر میگردی ؟ مقصر همه چیز تویی کیم تهیونگ ، مقصر این حال جیمین تویی ...میفهمی ؟

تهیونگ طاقتش رو از دست داد و فریاد کشید :

- فکر میکردم چون جیمین رو دوست داری این حرف ها رو میزنی !

دست جونگکوک از یقه پسر شل شد ، تهیونگ نفس نفس زنان بهش نگاه میکرد و جیمین ناباور از چیزی که شنیده بود با چشم های خشک شده از اشک به لب های تهیونگ نگاه میکرد .

درست نشنیده بود ، مطمعن بود چیزی که اون پسر گفت چیزی به جز یه اشتباه لفظی نبود :

- تهیونگ این چه حرفیه ؟

وی دستی روی صورتش کشید ، نمیخواست همچین چیزی رو اینجا و اینطوری بیان کنه ولی دیگه برای ماست مالی کردنش دیر بود :

- اون موقع جونگکوک اومد پیشم بهم گفت درباره دونگ هو تحقیق کرده چیزای خوبی ازش نشنیده ، من باور نکردم چون اونا چند سال بود که میشناختم ...بعدش بهم گفت جیمین رو دوست داره ، ازم خواهش کرد جلوی رابطه اشون بگیرم ولی جیمین خیلی از دونگ هو خوشش اومده بود و من فکر کردم بخاطر همین اون چیزا رو درباره اش میگه .

تهیونگ نگاهش رو به چشم های جین و جیمینی که حالا لبه ی تخت نشسته بودند میگردوند و توضیح میداد . سمتشون رفت و جلوی پای جیمین زانو زد ، دست هاش رو گرفت و ملتمس به چشمهاش خیره شد :

- جیمین باورم میکنی مگه نه ؟ من نمیدونستم که اون اینطوری آدمیه. خواهش میکنم ..

جین دست تهیونگ رو پس زد ، از جا بلند شد و بازوی تهیونگ رو کشید اونا به سمت در برد و بعد از باز کردنش به بیرون هلش داد . ته مات شده به جین نگاه میکرد ولی جین بی توجه به اون سرش رو به سمت کوک برگردوند :

- برو بیرون جونگکوک !

کوک به سمت در اومد ، با اینکه روی موندن با جیمین روی توی اتاق نداشت ولی دلش هم طاقت نمیاورد توی همچین شرایطی کنارش نباشه :

- بلند شو بریم جیمین .

جین با لحن محکمی گفت :

- جیمین جایی نمیاد ، اونی که باید بره شما دوتایین . برید توی اون اتاق و تا صبح همو تیکه تیکه کنید .

جونگکوک به تهیونگ خرده میگرفته ولی خودش هم دست کمی از اون نداشت ، هردو هنوز بچه و احمق بودند .. توی این حال جیمین باهم دعوا میکردند ، ته بی فکر دهنش رو باز میکرد و کوکی خودخواهانه بدون توجه به شوکی که جیمین توش فرو رفته بود میخواست اونا همراه خودش ببره .

کوک زمزمه کرد :

- هیونگ !

- گفتم برو بیرون !

پسر کوچک تر چند ثانیه به جیمن خیره شد و بعد با قدم های عصبانی راه خروج رو در پیش گرفت با رفتنش سوکجین در رو روی تهیونگی هنوز دودل دم در ایستاده بود بست .
جین به در تکیه زد ، چشمهاش رو بست و بعد از تازه کردن نفسش به سمت جیمین رفت . بطری آب رو از روی میز برداشت و بعد از باز کردن درش به دست پسر پریشون داد .

جیمین کمی از آب رو خورد و با صدایی که بیشتر شبیه آوای آرومی به نظر میرسید گفت :

- هیونگ اینا همه اش خوابه مگه نه ؟

جین حالش رو به خوبی درک میکرد ، کمرش رو نوازش کرد و صدای پسر این بار بهتر به گوشش رسید :

- دارم دیوونه میشم هیونگ ! بهم بگو همه ی اینایی که دیدم و شنیدم فقط یه کابوس بود .

برای تایید حرفش به چشم های جین نگاه کرد ولی سوکجین نمیتونست دروغ بگه ! خیلی وقت بود که از حس جونگکوک خبر داشت ..از همون روزی که یه آلبوم پر شده از عکس های یهویی جیمین توی اتاق کوکی پیدا کرد از حسش مطمعن شد .

- بخواب جیمین فردا حرف میزنیم .

جیمین روی تخت دراز کشید :

- کاش فردا که بیدار شدم هیچ چیز اینطوری که الان هست نباشه . تهیونگ و جونگکوکی مثل قدیما جونشون رو برای هم بدند ، تو و تهیونگ توی اتاق تعویض لباس شیطونی کنید؛ من مچتون رو بگیرم و کوکی از من دوری کنه !

جین دستش رو روی موهای نرم پسر کشید و بعد بوسه ی آرومی روی سرش کاشت :

- بخواب جیمین ..همه چیز درست میشه ..بهت قول میدم .

جیمین با چشم های مظلومش به جین نگاه کرد :

- قول میدی هیونگ ؟

جین چشم هاش رو باز و بسته کرد :

- هیونگ بهت قول میده  .

*********

بعد از به خواب رفتن پسر ، جین آروم  بیرون رفت به سمت اتاق کوک رفت و پشت دستش رو به در کوبید کوک با عجله در رو باز کرد :

- چی شده هیونگ ؟ برای جیمین اتفاقی افتاده ؟

جین بی حوصله با دستش پسر وراج رو کنار زد و وارد شد :

- یه لیوان آب بهم بده .

با گرفتن لیوان آب برای دومین بار توی روز قرص خورد ، صدای در دوباره بلند شد :

- تهیونگه ..در رو باز کن .

- اون اینجا چه غلطی میکنه ؟

جین بی حوصله گفت :

- باز کن باید حرف بزنیم .

جونگکوک لجباز سر بالا انداخت :

- من حرفی با اون ندارم .

جین کلافه شده از دستش نالید :

- بخاطر جیمین !

کوک چشمش رو توی حدقه چرخوند و برای باز کردن در پیش رفت .

چند دقیقه ای بود که روی مبل نشسته بودند و به حرف های جونگکوک گوش میکردند.
کوک از اتفاقی که افتاده بود براشون میگفت اینکه چطوری متوجه کبودی ها شد ، اینکه با زور از زیر زبون جیمین حرف کشیده و متوجه شده اون عوضی بخاطر عکس هایی که ازش داره به چه کارهایی مجبورش میکنه ..اینکه جیمین از ترس کنار گذاشته شدنش از گروه میترسه شکایت کنه یا به کمپانی چیزی بگه !


________________________________

سر نوشتن این پارت احساس کردم کاپل اصلی جیکوکن😂
آقا بذارید یه توضیحی براتون بدم ، بی تی اس توی این فیک‌ نه خیلی معروفه نه خیلی ناشناخته !
اینطوری که تازه دارند معروف میشن و هر حرکت اشتباهی می‌تونه گروه‌ رو نابود کنه 🐿️

Rainy Days |TaejinKde žijí příběhy. Začni objevovat