| برای آخرین بار |

275 53 20
                                    

یک هفته از دیدار تهیونگ و جین توی کمپانی گذشته بود و حالا همگی خونه نامجون جمع شده بودند تا صحبت کنند ، نامجون با جین هم تماس گرفته بود تا به اونجا بیاد و در کمال ناباوری جین پذیرفته بود و حالا روی مبل تک نفره رو به روی هوبی نشسته بود .

البته قبلش از روی مبل دو نفره بود ولی وقتی یونگی کنارش نشست جاش رو تغییر داد . به معنای واقعی کلمه برگای اعضا از اومدن جین خزان شده بود نمیدونستن باید خوشحال باشن یا نه !

جین برای آشتی اومده بود یا دعوا ؟ هرچند امکان دومی بیشتر بود ولی باز هم ذهنشون رو درگیر کرده بود .

جونگکوک وقتی فهمیده بود جین قبول کرده بیاد با شنیدن صدای زنگ خودش رو توی اتاق پرت کرده بود ، اعضا بهش گفته بودند باید منطقی رفتار کنه ولی اون خوب میدونست نمیتونه جلوی احساساتش رو بگیره و حتی ممکن عصبانی رفتار کنه .

جیمین هم پشت سرش وارد اتاق شده بود و وقتی به اومدنش اعتراض کرد ، پسر بزرگ تر بی حرف کنارش روی تخت نشست .
شونه کوک رو به سمت خودش کشید و باعث شد سرش روی پاهای جیمین قرار بگیره . جیمینی مشغول نوازش کردن سر پسر شد و کوک انگار که به این نوازش ها احتیاج داشته باشه بدون حرف چشم هاش رو بست :

- جونگکوکا تو میدونی که من از همه بیشتر دوستت دارم مگه نه ؟ تحمل ناراحتیت هم برام خیلی سخته ، بهت قول میدم همه چیز خیلی زود درست بشه .

کوک همه ی این ها رو میدونست ولی کاش نوع دوست داشتن هاشون شبیه بهم بود تا کوک تا این حد کنار جیمین معذب نمی شد و میتونست راحت باهاش رفتار کنه . همونطور که با بقیه رفتار میکنه .

سالن رو سکوت سنگینی فرا گرفته بود  و نامجون بود که این سکوت رو شکست :

- پی دی نیم بهم گفت قراره برگردی .

جین سرش رو کمی به طرف تهیونگ متمایل کرد :

- این ناراحتت میکنه ؟

و بلافاصله به نامجون نگاه کرد و منتظر بهش خیره شد .

- معلوم که نه جین ، این چه حرفیه .

جین خندید :

- درسته بود و نبود من براتون مهم نیست قبلا هم بهم گفته بودید .

یونگی با صدایی که رگ هایی از عصبانیت توش مشخص بود وسط بحثشون پرید :

- کی میخوای تیکه انداختن هات رو تموم کنی جین ؟ ما خودمون میدونیم اشتباه کردیم و بابتش هزار بار عذرخواهی کردیم . اینکه تو بخوای کشش بدی فقط اوضاع رو سخت تر میکنه .

پسر بزرگ تر نوشیدنیش رو از روی میز برداشت و همونطور که مشغول خوردن شد جواب داد :

- اگه میخواستم کشش بدم الان اینجا نبودم . شما عذرخواهی کردید و من نپذیرفتم.... با اینکه این مسخره بازی رو تموم کنیم منم موافقم !

هوبی که از اوضاع پیش اومده اصلا راضی نبود سعی کرد بحث رو عوض کنه :

- بعد از مدت ها هممون یه جا جمع شدیم بهتر بیخیال این حرف ها بشیم ، اینکه جین قبول کرده بیاد اینجا به هرحال چیز خوبیه مگه نه جین ؟

- نه هوسوک من نیومدم اینجا که دورهمی بگیریم اومدم بهتون بگم از فردا برمیگردم کمپانی و میشیم همون بنگتنی که هم میشناختن بدون هیچ درگیری و اختلافی البته تا وقتی که یه دوربین روشنه و داره ازمون فیلم میگیره بعد از خاموش شدنش میشیم چندتا غریبه .

تهیونگ بلاخره گاز گرفتن لبش رو تموم کرد :
- جین هرچی که شده تقصیر من بوده ؛ بخاطر اشتباه من بقیه رو تنبیه نکن نمیتونی ببینی همه چقدر داغونن ؟

از صدای نسبتا بلند تهیونگ کوک از اتاق بیرون اومد :

- چی شده ؟

چند ثانیه بعد جیمین هم پشت کوکی ظاهر شد و دستش رو روی شونه کوک گذاشت و نگاهش رو بین جمع چرخوند . چشمش روی صورت سرخ شده تهیونگ موند .

وی با رگ هایی قرمزی  از عصبانبیت که توی سفیدی چشمهاش نقش بسته بود به جین نگاه میکرد .
جین دستی توی موهاش کشید :

- تهیونگ شی فکر میکنی در جایگاه هستی که بهم بگی چیکار کنم ، چیکار نکنم ؟

پسر عصبانی دست روی دسته مبل گذاشت و پارچه مبل رو بین انگشت هاش مچاله کرد ، نفس هاش رو عصبی و با صدا بیرون میداد ، دست هاش رو سفت گرفت تا از لرزششون کم باشه ، وقتی کمی آروم تر شد از روی مبل بلند شد :

- راست میگی جین ، من هیچ کارم ...اصلا من اینجا چه غلطی میکنم ؟

و بلافاصله  به سمت در به راه افتاد ، جیمین و جیهوپ پشت سرش رفتن .
خونه رو جو سنگینی گرفته ، صدای زمزمه های اون سه نفر کم و بیش به گوش می رسید ، سعی داشتن جلوی رفتنش را بگیرند .

توی سالن کوک دو دل جلو رفت و کنار جین قرار گرفت :

- جین هیونگ ..

سوکجین سرش رو بلند کرد و به پسر نگاه کرد :

- چیزی شده ؟
- هنوزم نمیخوای منو ببخشی ؟

جین از جاش بلند شد ، کوکی مظطرب یک قدم عقب رفت ..اون واقعا نادون بود اخه بعد از دعوایی که با ته داشت باید میومد و اینو می گفت ؟
جین یک قدم عقب رفته ی کوک را پر کرد ، دستش را دراز کرد و خرگوش چشم درشت را توی آغوشش کشید .

کوک چند لحظه طول کشید تا موقعیت را درک کنه و وقتی دست جین توی موهاش نشست بغضش ترکید و با صدای نسبتا بلندی شروع به گریه کرد .

نامجون و یونگی با تعجب به صحنه رو به روشون خیره بودند ، هرچند این صحنه خیلی براشون دور از انتظار نبود ولی دیدنش اون هم توی این زمان واقعا چیزی نبود که انتظارش را داشتند .

چند ثانیه بعد هر دو به پسر دلتنگ از هم جداشدن ، جین با دستش چند ضربه به شونه کوک زد :

- من باید برم .
از پشت شونه های بزرگ کوک نگاهی به نامجون انداخت :

- نامجون کتم رو میاری .

نامی بدون حرف بلند شد و به سمت اتاق رفت ، یونگی به هرجایی نگاه میکرد به جز جین ، جیمین و جیهوپ موفق نشده بودن تهیونگ را برگردونند و شکست خورده به سالن برگشته بودند .

نامجون کت جین رو دستش داد و جین با تشکری که زیر لب گفت به سمت در خروجی راه افتاد .

- تو دیگه اون آدمی نیستی که میشناختم سوکجین .

پسر با شنیدن حرف جیهوپ  یک لحظه ایستاد و بعد بدون حرف به راهش ادامه داد ، صدای بسته شدن در توی خونه پیچید .
پسرا خودشون رو روی مبل ول کردن ، همه توی خودشون بودن به جز کوکی با سرخوشی رفت تا برای خودش کمی مشروب بیاره .

جین از آسانسور پیاده شد و به سمت ماشینش رفت ، قبلش نگاهش رو توی پارکینگ چرخوند و با دیدن ماشین تهیونگ به سمتش رفت .
ته سرش را روی فرمون گذاشته بود ، جین به پشت انگشتش اشاره اش چند ضربه به شیشه ماشین زد .
تهیونگ گیج شده سرش رو بلند کرد و به سمت صدا برگشت با دیدن جین شوکه شد . جین کمی از در ماشین فاصله گرفت و اشاره کرد تا ته پیاده بشه .

تهیونگ بلافاصله پیاده شد و رو به روی جین ایستاد  :

- تهیونگ هرچی که بین ما بوده تموم شده  ..بهتره زودتر قبولش کنی اینطوری برای هممون بهتره .

ته با صدای لرزون لب زد :

- جین ما میتونیم دوباره ..

پسر بزرگ تر دستش رو جلوی بینی ته گرفت :
- نه ما نمیتونیم ، من دیگه نمیتونم با کسی مثل تو رابطه ای داشته باشم ...شاید بتونم یه روز دوباره به چشم یه آشنا نگات کنم ولی امکان برگشتمون بهم دیگه وجود نداره .

قطره اشکی از چشم وی پایین افتاد و جین بی رحمانه ادامه داد :

- پولت رو هم الکی حروم نکن با هر روز گل و هدیه فرستادن قرار نیست چیزی عوضش بشه . امیدوارم توی رابطه ات بعدیت بتونی به پارتنرت اعتماد بیشتری داشته باشی .

تهیونگ سرش رو پایین انداخته بود :

- جینا میشه ...ب برای آخرین بار ...

با صدایی که از ته چاه به گوش میرسید اضافه کردم :

- میشه ببوسمت ؟

جین بی حرف به پسر نگاه کرد و تهیونگ انگار که متوجه شده باشه دوباره گند زد سریع شروع به عذرخواهی کرد ، با نزدیک شدن جین به خودش حرف زدنش را تموم کرد و با نشستن لب های جین روی لب هاش نفس کشیدن رو از یاد برد  .

چند ثانیه طول کشید تا به خودش بیاد و بعد سریع دست هاش رو روی پهلو های جین گذاشته و لب بالایی جین رو مک عمیقی زد .
انگار هر دو شون فراموش کرده بودند چی از سر گذروندن و همین چند دقیقه پیش رابطه اشون رو تموم کردن .

وی پسر بزرگ تر رو چرخوند و بدنش رو به ماشین تکیه داد و هیچ فاصله ای بین بدن هاشون نذاشت ، دستش را از زیر لباس کت مانند جین گذروند و از روی تیشرتش کمرش رو لمس کرد ، جین دستش بین موهای تهیونگ قفل شده بود .

اونا حواسشون به اینکه کجا هستند نبود ، تهیونگ با دستش لباس رویی جین رو از تنش در آورد و روی زمین انداخت با پایین اومدن لب هاش و نشستنش روی گردنش جین به خودش اومد و تهیونگ را به عقب هول داد.

بدون حرف به سمت ماشینش پا تند کرد و با بیشترین سرعت از اون پارکینگ خراب شده فرار کرد ، گیج بود نمیدونست چرا همچین کاری کرده ولی گیج تر از جین پسرهایی بودن که از طریق مانیتور دوربین های خونه نامجون این صحنه رو دیده بودند .

تهیونگ چند دقیقه بعد از جین با برداشتن لباسی که روی زمین افتاده بود سوار ماشینش شده بود و از اونجا بیرون اومده بود ، هوا بارونی بود و پسر با دیدن وضعیت هوا نگران بدن درد سوکجین شد .

کاش میتونست پیشش باشه تا مثل قبلا با ماساژ و کیسه آب گرم از درد استخوان هاش کم کنه ولی اونا باهم تموم کرده بودند !

_________________________________________

پارت جدید خدمت نگاهتون‌👀♥️
بیاین بگین غصه کی رو بیشتر می‌خورید ؟
عشق یه طرفه بین جیکوک‌ یا جدایی دوتا‌ کبوتر های عشمون ؟
دیدید بچه ام چقدر هوله؟ حالا شاید تهیونگ‌ میخواست پیشونیش رو ببوسه 😂
تا اینجای فیک رو دوست داشتین ؟

Rainy Days |TaejinWhere stories live. Discover now