Part 3

71 19 0
                                    

بعد از بیست دقیقه راه رفتن و شوت کردن سنگ‌ریزه های جلوی پاش، مسیری که در حالت معمول حتی ده دقیقه هم طول نمیکشید، طی کرد و به ساختمون خوابگاه برگشت. بدون اینکه سراغ خوابگاه خودش بره مستقیم به واحد چهارتا عضو دیگه رفت و زنگ در رو زد.

چانگبین در رو باز کرد و به محض ظاهر شدن سونگمین از پشت در سرش داد زد:

- یااا گشنم شد! چرا انقد طولش...

وقتی صورت ناراحت و چشم هاش قرمز پسر رو دید ادامه‌ جمله از دهنش خارج نشد. قبل از اینکه فرصت کنه سوال دیگه ای بپرسه سونگمین از کنارش رد شد و داخل خوابگاه رفت. چانگبین دنبال پسر کوچیکتر که کفشش رو توی قفسه‌ی جاکفشی میذاشت رفت و پرسید:

- چت شده؟ گریه کردی؟!

- نه.

- سونگمین...

پسر کوله پشتیش رو که از پاریس تا اینجا همراهش بود روی زمین به پایه مبل تکیه‌ش داد و کلاه‌کپ و ژاکتش رو روی دسته‌ی مبل انداخت. بحث رو عوض کرد:

- گشنمه. بیا شام بخوریم.

- تا نگی چی شده از شام خبری نیست.

چانگبین گفت و سونگمین با نفس عمیقی چشم های قرمزش رو به چانگبین داد و خواهش کرد:

- میشه چیزی نپرسی؟! حرف زدن راجع بهش حالمو بهتر نمیکنه.

چانگبین واقعا دلش میخواست بدونه چی شده. اما اگه سونگمین اینجوری راحت تر بود، پس نباید بهش اصرار میکرد. سرش رو تکون داد و کمر دونگ‌سنگش رو بغل کرد و سمت اشپزخونه رفتن. پشت میز نشست و سونگمین هم بعد از شستن دستش توی سینک مقابل چانگبین نشست که با اشتیاق مشغول باز کردن بسته‌ی غذاهایی بود که مدتی پیش رسیده بودن.

- ببین هیونگت عجب خرچنگی خرید برات. بردار بخور.

چانگبین گفت و سونگمین لبخند بی رمقی زد و بعد از خشک کردن دستش با دستمال کاغذی، یه خرچنگ از توی ظرف برداشت و همراه سس سویا و برنج مشغول خوردنش شد.

چهل دقیقه بعد، تمام ظرف ها خالی شد و هردو پسر حین گپ دو نفره‌ای همه‌ش رو به خوبی خورده بودن. سونگمین از هیونگش بابت غذا تشکر کرد و بعد از روی صندلی بلند شد و داوطلبانه شروع به جمع کردن ظرف‌های کثیف روی میز کرد. همون موقع صدای زنگ موبایلش از جیب ژاکتش- که توی اتاق نشیمن رهاش کرده بود- بلند شد. بی‌اهمیت به صدای زنگ گوشیش به کارش ادامه داد که چانگبین صداش زد:

- سونگمین گوشیت داره زنگ میخوره.

پسر بدون برگردوندن سرش گفت:

- میدونم.

بعد از چند ثانیه تماس قطع شد و چانگبین به پسر نگاه کرد که‌ ظرف‌های یکبار مصرف کاغذی رو مچاله میکرد و توی پاکت میچپوند. بعد یک دقیقه، صدای زنگ موبایلش دوباره بلند شد و چانگبین به پسری که قصدی برای جواب دادن به موبایلش نداشت و بعد به ژاکت روی دسته‌ی مبل نگاه انداخت.

Myday PresidentWhere stories live. Discover now