تاریکی اولین چیزی بود که وقتی چشم هاش رو باز کرد دید. سنگینی چیزی رو دور کمرش احساس کرد و وقتی دستش رو سمتش برد با برخوردش به بازوی یونگکی تازه یادش اومد کجاست. بلافاصله سرش رو به عقب چرخوند و توی نور کمی که از پنجره به داخل اتاق میومد تونست صورت آروم و غرق خواب دوست پسرش رو ببینه.
به هر سختی ای بود موبایلش رو از توی جیبش در آورد و به محض دیدن ساعت چشم هاش تا ته باز شد.
قرار بود فقط یه ساعت بخوابه و یونگکی بیدارش کنه اما حالا ساعت پنج صبح شده بود و دوست پسرش نه تنها بیدارش نکرده بود، حتی لامپ اتاق هم خاموش کرد، روشون پتو کشید و خودش هم خوابید! چند لحظه چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید تا آرامش خودش رو حفظ کنه. حالا باید چیکار میکرد؟ اگه اعضا میفهمیدن کل شب برنگشته خوابگاه چی؟ مغزش داشت دود میکرد اما با این حال نمیتونست از دست دوست پسرش عصبانی باشه...
باید تا قبل از بیدار شدن اعضا برمیگشت خوابگاه و نمیخواست دوست پسرش رو بیدار کنه. آروم دست مرد رو از روی کمرش برداشت، از بغلش خارج شد و بعد دستش رو با احتیاط روی بالش گذاشت.قبل از اینکه آروم و بی سر و صدا از تخت خارج شه، بوسهی ملایمی روی پیشونی دوست پسرش گذاشت و پتو رو روی بدنش مرتب کرد. پاورچین سمت در اتاق رفت و دستگیره رو آروم پایین کشید. بعد از نگاهی به اطراف، وقتی مطمئن شد سونگجین اون اطراف نیست از اتاق بیرون رفت.
بیست دقیقه بعد، توی راهری آپارتمان مقابل در ورودی واحد خوابگاهشون، گوشش رو به در چسبونده بود و قلبش از استرس اینکه کسی توی اتاق نشیمن باشه تند میزد. وقتی صدایی نشنید، نفس عمیقی کشید و آروم در رو باز کرد و از لای در نگاهی به توی خونه انداخت و وقتی متوجه شد تمام چراغ ها خاموشن وارد خونه شد. در رو بی صدا پشت سرش بست و نفسش رو با آرامش بیرون داد.
کفشهاش رو سریع در آورد و با قدم های بی صدایی سمت راهرو راه افتاد. فقط چند قدم تا اتاقش فاصله داشت که همون لحظه در اتاق کناری باز و بلافاصله با مینهو چشم تو چشم شد!
توی یه لحظه احساس کرد خون توی رگ هاش یخ زده و نفسش بند اومد. مینهو نگاهی به سر تا پای پسر که لباس بیرونی تنش بود انداخت و با صدای خوابالود گفت:
- چرا عین مجرم ها خشکت زده؟سونگمین خندهی مسخرهای کرد و خودشرو به اون راه زد.
- اممم... خب چون بیدارت کردم؟ منتظرم دعوام کنی.
- خودم بیدار شدم. این وقت صبح کجا میری؟سونگمین یکم این پا و اون پا کرد و دوباره دروغ دیروز رو گفت:
- داشتم میرفتم ورزش... کیفمو جا گذاشتم، برگشتم...
- این وقت صبح ورزش؟ تو؟!
- چند روز دیگه قراره اولین توپ بیسبالو پرتاب کنم... باید بدنمو یکم آماده کنم...مینهو که دلیلش رو منطقی دید و تا حدودی قانع شده بود، دوباره به لباسهای سونگمین که ورزشی نه، ولی راحت بود نگاه کرد و سرش رو تکون داد. سونگمین واسهی طبیعیتر جلوه دادنش پرسید:
- تو هم میای با هم بریم؟
- نه. من شب میرم ورزش.
YOU ARE READING
Myday President
Fanfiction━' Fan fiction: Myday President ━' Genre: Canon (real life), Romance, Smut ━' Couple: Seungmin x Young k ━' Author: SinPi ────────────────── - در حال آپ - خلاصه: کیم سونگمین، عضو استری کیدز، ایدل موفقیه که گرایشش رو از همه حتی اعضای گروهش مخفی کرد...