Part 22

54 13 5
                                    

ساعتی بعد، کاسه‌های خالی ناهارشون رو جمع کردن و باهم مشغول شستنش شدن. وقتی بالاخره کارشون تموم شد، یونگ‌کی داشت دستکش‌های ظرفشویی رو از دستش در میاورد که سونگمین از پشت بغلش کرد و چونه‌ش رو روی شونه‌ی مرد گذاشت.
   
-    یونگهیون

دستکش‌های خیسشو آویزون کرد و سمت پسر پشت سرش برگشت.

به چشمای پاپی شکلش نگاه کرد که حتی از همون میشد فهمید یه چیزی میخواد. جواب داد:
   
-    بله عزیزم؟
   
-    قرار بود باغ پشتی رو بهم نشون بدی.

سونگمین با لحن کیوتی گفت و یونگ‌هیون قبل از اینکه جوابی بده نگاهی به بیرون پنجره انداخت. وقتی دید بارش بارون‌هم کمتر شده و نم نم میباره سرش رو تکون داد.
   
-    باشه، بریم.

با موافقت مرد، سونگمین لبخند زیبایی زد و هیجان‌زده دست دوست‌پسرش رو گرفت و راه افتاد.
   
-    هی صبر کن!

از حرکت نگهش داشت و سونگمین سرش‌ رو برگردوند و نگاه سوالیشو بهش داد که نمیدونست داره به چی میخنده.
   
-    با این میخوای بیای؟

به لباس سونگمین اشاره کرد و وقتی سرش رو پایین آورد تازه دید که هنوز پیشبندش رو در نیاورده. بلافاصله بندش رو باز کرد و از تنش درش آورد و بعد از اینکه آویزونش کرد تا خشک شه، دوباره پیش دوست پسرش برگشت.
   
-    رو بلوزت یه چیز بپوش سردت میشه.

یونگ‌کی گفت و سونگمین بدون اینکه حرف گوش بده دستشو گرفت و دنبالش خودش سمت هال کشوندش.
   
-    هوا خوبه سرد نیست.
   
-    تو همین دیشب نگفتی سرده؟
   
-    الان خوبه.
   
-    مگه فردا نباید اولین توپ لوته رو پرت کنی؟ میخوای سرما بخوری؟
   
-    سرما نمیخورم هیونگ هوا خوبه!

آهی کشید و وقتی دید سونگمین هیچ جوره زیر بار نمیره وسط هال ایستاد و گفت:
   
-    خیلی خب... از تو کمد چترو بگیر، تا کفشتو بپوشی من میام.
   
-    کدوم کمد؟

دست پسرو ول کرد و با اشاره، کمد کنار درو نشون داد.

-    همون‌جا.

سرش رو تکون داد و راهشون رو از هم جدا کردن.
سراغ کمد رفت و بعد از باز کردن درش نگاه کوتاهی به داخلش انداخت. یه دونه چتر طوسی داخل قفس پیدا کرد و برش داشت. کتونی‌هاشو هم پوشید و در شیشه‌ای خونه رو باز کرد، خواست روشو برگردونه تا ببینه دوست پسرش کجاست که همون لحظه دستای مرد از پشت دور شونه‌هاش نشست و پتوی مخملی زردی رو دور بدنش پیچید.

قبل از اینکه بتونه واکنشی نشون بده لب مرد روی گونه‌ش نشست و محکم بوسیدش.
   
-    حالا بریم.

آروم خندید و لبه‌های پتو رو از دست مرد گرفت. سمتش برگشت و به دوست پسرش که نشسته بود تا کفششو بپوشه نگاه کرد.
   
-    آخر کار خودتو کردی؟
   
-    چیکار کنم؟ حرف گوش نمیدی دیگه.

Myday PresidentWhere stories live. Discover now