موبایلش رو پایین برد و برای چند لحظه سرش رو به در پشتش چسبوند و چشم هاش رو محکم بست. نگران بود و میخواست هرچی زودتر سونگمین رو ببینه اما هیونگش هنوز توی اتاق نشیمن مشغول ویدئوکال با وونپیل و دوون بود و اصلا دلش نمیخواست درست شب تولد وونپیل نگرانشون کنه. اما چه بهونهای میتونست انقدر واجب باشه که بتونه توی همچین شبی جمعیشون رو ترک میکرد؟!
نفس عمیقی کشید و بدون اینکه به نتیجهی خاصی برسه از اتاق بیرون رفت. شاید بهتر بود این رو به عهدهی سونگجین بذاره. گوشیش رو دوباره بالا برد و در حالی که از راهرو خارج میشد سریع یه پیام برای هیونگش نوشت:
"حال سونگمین خوب نیست باید برم. لطفا یه بهونه بیار که وونپیل ناراحت نشه. من مغزم الان کار نمیکنه."
با عجله سمت در خروجی رفت و از سونگجین ممنون بود که جز یه نگاه گذرا چیز دیگهای نشون نداد.
بدون خداحافظی یا حرفی از خونه بیرون زد و کل پله هارو تا پایین دویید. به محض اینکه ساختمون رو ترک کرد گوشیش رو در آورد و زیر قطره های مزاحم بارون که اسکرین رو خیس میکردن به هر سختی بود با کاکائوتی تاکسی گرفت و بعد از واریز کرایه منتظر رسیدنش موند. هر لحظه به ساعت گوشیش نگاه میکرد و نمیدونست از عجلهی زیادشه که نمیتونست صبر کنه یا واقعا پنج دقیقهای که برنامه تخمین زده همینقدر طولانی بود.
بعد از کلی این پا و اون پا کردن، بلاخره تونست تاکسی سفید-زرد کاکائوتی رو ببینه که بهش نزدیک میشد و به محض ایستادنش با عجله سوارش شد.
چند دقیقه بعد، بیش از نصف مسیر رو گذرونده بودن که سرعت راننده رفته رفته کمتر شد و یونگکی که از این مسئله راضی نبود پرسید:
- نمیشه یکم تند تر برین؟
- جلوتر ترافیکه پسر نمیبینی؟!راننده با چشم غره ای گفت و یونگکی به خاطر بی دقتیش با صدای آرومی عذرخواهی کرد:
- متاسفم. متوجه نشدم.به روبروش نگاه کرد و با پاهاش ضرب گرفت. چیزی نگذشت که با ترافیک سنگینی که درست شد، ایست کامل کردن و یونگکی خیره به اشاره گر لوکیشن نقشه گوشیش با کلافگی نفسش رو بیرون داد و زیر لب غر زد:
- این چه شانسیه که هروقت عجله دارم ترافیک میشه؟
- چه ربطی به شانس داره جوون؟ این مسیر همیشه این ساعت ترافیکه. از خونه بیرون نمیای؟راننده طعنه امیز گفت و الان اخرین چیزی که یونگکی حوصلهش رو داشت همین بود که یه غریبه بخواد باهاش بحث منطق راه بندازه! چشم هاش رو چرخوند و گفت:
- اجوشی شما که انقدر میدونی میشه بگی چند دقیقه دیگه ترافیک تموم میشه؟
- اوجش تا ساعت دهه.سریع به ساعت گوشیش که هنوز نزدیک ده هم نبود نگاه کرد و دید دیگه نمیتونه بیشتر از این صبر کنه. چشمهاش رو لحظهای بست و بعد با نفس عمیقی دستگیره در رو کشید و در رو باز کرد.
YOU ARE READING
Myday President
Fanfiction━' Fan fiction: Myday President ━' Genre: Canon (real life), Romance, Smut ━' Couple: Seungmin x Young k ━' Author: SinPi ────────────────── - در حال آپ - خلاصه: کیم سونگمین، عضو استری کیدز، ایدل موفقیه که گرایشش رو از همه حتی اعضای گروهش مخفی کرد...