Part 25 (smut warning)

75 9 1
                                    

وارنینگ: 🌶️❤️‍🔥


⁃ ولی من هنوزم میخوام باهات بخوابم.

بعد از حرف سونگمین چند لحظه چیزی بینشون رد و بدل نشد. یونگ‌کی با شک و تردید و سونگمین با اطمینان توی چشماش خیره شد و چند لحظه طول کشید تا اینکه لبخند اطمینان بخشی روی لب پسر نشست و زمزمه کرد:

⁃ میخواستی بگی بهت اعتماد نکنم ولی... فقط برعکسشو بیشتر ثابت کردی.

یونگ‌کی بازم چیزی نگفت. به لبخند سونگمین زل زد و اجازه داد دستای پسر به آرومی صورتشو به نوازش بگیره.

⁃ انقدر کنارت امنیت دارم که از خودت بیشتر بهت اعتماد دارم!

حرفای پسر با قلبش بازی میکرد و اونقدر احساسات مختلف  توی وجودش میچرخید که سرش داشت گیج میرفت.

از خودش میترسید، احساسش به سونگمین اونقدر بزرگ بود که میترسید بهش دست بزنه و دوست‌پسرش آسیب ببینه. فردا روز خیلی مهمی برای سونگمین بود و میترسید از اینکه ناخواسته خرابش کنه.

سرشو پایین‌تر برد و با چسبوندن پیشونیش به انتهای پیشونی سونگمین چشماشو بست و نفس عمیق کشید تا با خودش کنار بیاد که صدای زمزمه‌ی آروم پسر رو نزدیک لبش شنید:

⁃ تو مراقبمی... حتی اگه خودت به خودت شک داشته باشی هم من ندارم.

⁃ .....

با سکوت یونگ‌کی پاهاشو دو سمت پهلو‌هاش کشید و لباشونو مماس هم قرار داد. پشت گوش و گونه‌های‌ دوست پسرش رو با انگشتاش مالید و روی لبش نجوا کرد:

⁃ میخوامت...

⁃ تمامم مال توئه...

⁃ پس بذار حست کنم... تو خودم... مثل هر زوج معمولی دیگه‌ای...

سونگمین خواهش کرد و لحن التماس آمیزش باعث شد یونگ‌کی اخم کنه. چی انقدر ذهنشو درگیر میکرد که باعث میشد فکر‌ کنه فقط اونطوری یه زوج عادی میشن؟!
بوسه‌ای گوشه‌ی لب پسر گذاشت و زمزمه کرد:

⁃ سونگمین ما همین الانم یه زوج معمولی‌ایم!

⁃ میدونم... فقط...

حرفش رو ادامه نداد و با قطع شدن گرمی نفس‌هاش روی صورت یونگ‌کی، مرد متوجه شد چیزی درست نیست. سرشو کمی از صورت سونگمین فاصله داد و متوجه شد پسر داره با حبس کردن نفسش به سختی با بغضش مبارزه میکنه.

⁃ سونگمین... چی‌ شده؟!

با نگرانی صورتش رو نوازش کرد و پسر مردمکای لرزونشو  پشت یه لایه براق اشک به چشمای یونگ‌هیون دوخت.

⁃ اینکه هربار پسم میزنی... بهم احساس ناکافی بودن میده!

بلاخره چیزی که تمام این مدت اذیتش میکرد رو به زبون آورد و یونگ‌کی به محض شنیدنش حس کرد روی سرش یه سطل آب یخ ریختن. چطور به همچین چیزی میتونست فکری کنه؟! نمیخواستن چیزی که با گوش خودش شنید رو باور کنه اما داشت با چشم جوشش اشک‌رو توی چشمای پسر میدید. اون لحظه از خودش و هر چیزی که باعث شد سونگمین همچین حسی بگیره بدش اومد.

⁃ سونگمین تو چی داری میگی؟!

Myday PresidentWhere stories live. Discover now