Part 8

65 21 12
                                    

🎶 Drunken truth - Seungmin (cover)

تنها، توی اتاقک کوچیکی که ساعت ها خودش رو توش حبس میکرد ایستاده و چشم هاش بسته بود، وقتی نوت های بی کلام آهنگ به صدا در اومد احساس کرد ابر‌ی بارونی بالای سرش در حال باریدنه و بدنش رو لحظه ای به لرز در آورد، دسته‌ی میکروفون رو توی دستش فشرد و اجازه داد روح دردمندش احساسش رو توی صداش آزاد کنه:

"درست میگی، شاید مست باشم
ممکنه این اشتباه باشه
شاید وقتی صبح شد، تظاهر کنم چیزی یادم نیست
جلوت معذب باشم
اما امشب قطعا یه چیزی هست که برای گفتن دارم
به خاطر وضعیت الانم معذرت میخوام
ولی لطفا فکر نکن که فقط چون مستم اینارو میگم
همیشه وقتی که روبروتم
هرچی رو که آماده کرده بودم بگم
برعکس میگم
و با پشیمونی برمیگردم
اما الان بهت میگم
از همون اول عاشقت بودم
خیلی عاشقتم
میدونم که توش خیلی بدم، سرزنشت نمیکنم
ولی من همچین شخصی نیستم که به هرکی این رو بگم
منم به اندازه‌ی تو معذبم
نمیتونم توی چشم هات نگاه کنم
ببخشید همش حرفای تکراری میزنم
اما امروز میخوام همه‌ش رو بلند بگم
خیلی عاشقتم
میدونم خیلی توش بدم، سرزنشت نمیکنم
این ها فقط یه حرف نیستن و دوباره ای وجود نداره"

با صدای زنگ موبایلش ساکت شد و به خوندن ادامه نداد. چشم هاش رو باز کرد و تازه متوجه شد که صورتش از اشک خیس شده. این فقط یه تمرین وکال با یه آهنگ از خواننده‌ی مورد علاقه‌ش بود. چرا انقد حساس شده بود؟
اشک هاش رو سریع پاک کرد و بعد از قطع کردن موزیک بی‌کلامی که در حال پخش شدن بود، موبایلش رو از کنار ارگ توی اتاق تمرین برداشت. با دیدن اسم یونگ‌کی احساس کرد قلبش توی دهنش اومده؛ هشت روز از آخرین باری که باهاش حرف زده بود میگذشت و با اینکه بینهایت ازش دلخور بود اما نمیتونست انکار کنه که هر روزش رو به سختی گذرونده. نفسش از دلتنگی برای یه بار دیگه شنیدن صدای مرد به شمار افتاد. بیشتر منتظر نموند و جواب داد:
   
-    الو
   
-    سونگمین، میشه لطفا همدیگرو ببینیم؟

درخواست یونگ‌کی رو چیزی توی سینه‌ش فرو ریخت؛ با نفس عمیقی سرش رو بالا برد تا دوباره اشک هاش پایین نریزه. آرزو کرد کاش واقعا مست بود و میتونست اون آهنگ رو برای یونگ‌کی بخونه، ولی متاسفانه توی هوشیاری کامل بود و امکان نداشت به این سرعت دروغ یونگ‌کی رو فراموش کنه.
   
-    من الان سر تمرین وکالم.
   
-    زیاد وقتتو نمیگیرم. فقط نیم ساعت... لطفا!
اصلا دلش نمیخواست به این راحتی رامش شه، اما کانگ یونگ‌هیون داشت شخصا ازش خواهش میکرد که فقط نیم ساعت از وقتش رو بهش بده. چطور میتونست بگه نه؟! چند لحظه چشم هاش رو بست و ابرو هاش رو با انگشتاش مالید.
   
-    خیلی خب. الان کجایی؟
   
-    خوابگاهم.
   
-    پس بیا کمپانی.
   
-    باشه... خودمو زود میرسونم. تو توی کدوم اتاقی؟
   
-    بیا رو پشت بوم.

Myday PresidentDonde viven las historias. Descúbrelo ahora