گوشی یونگکی رو روی تخت انداخت و دوطرف سرش رو بین دستهاش گرفت. این باید خبر خوبی محسوب میشد اما هنوز هم خیال سونگمین راحت نشده بود. چشم هاش رو چند لحظه بست و بعد از نفس عمیقی سرش رو از بین دستهاش آزاد کرد و گفت:
- خب؟ عکسی پخش نشده اما وقتی منیجر فهمیده یعنی کمپانی هم فهمیده! حالا باید با "دلایل شخصی" اخراج شیم. اوه نه ببخشید... گروهو ترک کنیم!یونگکی دیگه نمیتونست چطوری میتونه حال آشفتهی پسر روبروش رو آروم کنه. صورتش رو بین دستهاش گرفت و خیره توی چشم هاش بهش اطمینان داد:
- من یه راهی پیدا میکنم باشه؟ نگران نباش.
- چه راهی؟! هیچ کمپانی همچین ریسکی رو قبول نمیکنه!
- سونگمین!چان از کنارش صداش زد و پسر نگاه آشفتهش رو به هیونگش دوخت.
- اجازه نمیدم اتفاقی برات بیوفته. نمیذارم.حرف چان اونقدر تاثیرگذار و دلگرم کننده بود که سونگمین نمیدونست چی بگه. فقط بهش خیره شد و لحظهی بعد چان دستش رو گرفت و ادامه داد:
- بهم اعتماد داری؟دست خودش نبود. وقتی چان اینجوری میگفت لب هاش از بغض میلرزید و چشمهاش پر میشد. سرش رو سریع تکون داد و قطرهی اشکی روی گونهش ریخت.
- هی... دیگه گریه نداریم!
یونگکی گفت و یه بار دیگه اشک پسر رو با نوازش گونهش پاک کرد. صورتش رو سمت خودش برگردوند و با لبخند کمرنگی اجزای صورتش رو تماشا کرد. همون موقع نگاهش به چسب درد روی گردن سونگمین افتاد که به خاطر خیس شدن زیر بارون ور اومده بود. گوشهی بالاییش رو با انگشت گرفت و گفت:
- این خیس شده باید عوض شه.قبل از اینکه سونگمین متوجه شه دوست پسرش راجع به چی صحبت میکنه و یادش بیاد که چرا اون چسب رو به گردنش چسبونده، یونگکی لبهش رو با احتیاط کشید و لحظهی بعد، لکهی بنفش روی گردن پسر از چشم هیچکس پنهون نموند.
حالا براشون روشن شد که آسیب گردن سونگمین دقیقا از چه نوعش بود و عاملش هم به هیچ عنوان دور از ذهن نبود!
همه از ترس اینکه سونگمین رو معذب کنن نگاههاشون رو سریع از گردنش دزدیدن و به اطراف نگاه کردن. با این حال، انگار یونگکی تنها کسی بود که نگرانی بابتش نداشت و آروم روی کبودی زیر گلوش رو نوازش کرد.
- معذرت میخوام. دیگه حواسمو جمع میکنم.سونگمین سرش رو به دو طرف تکونی داد و اشک هاش رو سریع پاک کرد.
- مهم نیست. دوسش دارم.با حرف سونگمین لبخند کمرنگی روی لب مرد نشست و سرش رو جلوتر برد. به محض اینکه لبش رو روی کبودی گردن سونگمین نشوند، چان گفت:
- هی ما اینجا نشستیم!هرچند، یونگکی بدون اهمیت دادن به اعتراضش بوسهی نرمی روی گردن پسر زد و انگار که چیزی نشنیده سرش رو عقب برد و دوباره به چشمهای دوست پسرش نگاه کرد. هر دو دستش رو گرفت و گفت:
- باید زنگ بزنیم به منیجرت. ببینیم دقیقا چی شده.
YOU ARE READING
Myday President
Fanfiction━' Fan fiction: Myday President ━' Genre: Canon (real life), Romance, Smut ━' Couple: Seungmin x Young k ━' Author: SinPi ────────────────── - در حال آپ - خلاصه: کیم سونگمین، عضو استری کیدز، ایدل موفقیه که گرایشش رو از همه حتی اعضای گروهش مخفی کرد...