‼️بخش هایی که با فونت کج نوشته شده حرفهاییه که تهیونگ داره به یاد میاره.
-------------Taehyung's ᵖᵒᵛ
یک هفته، صد و شصت و هشت ساعت گذشته و اولین شبِ هفتهٔ جدید رو توی یه کلاب گرون میگذرونیم چون این برنامهٔ جین بود که به مناسبت موفقیتمون توی عملیاتِ ایتالیا به اعضای گنگ آسون بگیریم.
بعد از اون همه خیانت و کشتاری که توی گنگ راه افتاده بود این موفقیت تاثیر بزرگی داشت، یه جورایی اگه کسی حتی خیال میکرد که ما ضعیف شدیم و کار کردن برای گنگِ بنگتن بیفایدهست حالا سر جاش نشسته و بابت اینجا بودن مفتخر هم هست.
همه چیز امشب به طور رایگان در اختیار اعضا قرار گرفته، اتاقهای ویآیپی، نوشیدنیها، هرزهها، مواد و هر چیزی که اونها برای یه عوضیِ کامل بودن نیاز دارن.
من هم توی یه اتاق ویآیپی که بعد از طی کردن چند راهرو پیچ در پیچ بهش رسیدم روی یه صندلی راحت و مرغوب دور یه میز گرد نشستم و از پنجرهٔ نیمه باز کناری نسیم شبانگاهی نیمرخم رو خنک میکنه.
توی اتاق بوهای عجیب و زیادی پیچیده؛ بوی عرق مرد چاقِ رو به روم، بوی تنباکوی مرد کناری، بوی عود و عطر زنونهٔ هرزههایی که دور و بر میز به طور ویژهای میچرخن.
کمی پاهام رو بیشتر از هم فاصله دادم و به سه کارتی که توی دستم بود نگاهی انداختم، همین الانشم کوه عظیمی از ژتون مقابلم چیده شده بود و میدونستم برندهٔ نهایی این دور هم منم.
″رییسِ گنگ رو زنده گذاشتن، حالا برای ادامه دادن به ما محتاجه.″
حرف جین رو به یاد آوردم، درسته، اون مرد خیلی بهم ضرر زد، دو سال تموم وقت برد تا زمین بزنمش.
دست زنونهای روی شونهام نشست و توی گوشم پچپچ کرد، ″ریلکس باشید قربان، یکم ماساژ انقباضتون رو کم میکنه.″
شونه خالی کردم و کارت ها رو پایین آوردم، با نارضایتی راهش رو گرفت و رفت و من دیدم برجستگیهاش به سختی با تکهپارچه های زوار در رفتهای پوشیده شدن.
اون هیچ وقت نمیتونه یک نور باشه.
″پسر دیگه داره میره رو مخم.″ یکی از مردهای دور میز غرولند کرد، تا همینجا هم زیادی باخته بود.
نفس بلندی کشیدم و نگاهی به چهرههای خونسرد دور میز انداختم، یکی از اصول این بازی همینه، بیحالت نگه داشتن صورت.
″ساختمون طی عملیات آتیش گرفت ولی موفق شدن رییسِ گنگ رو زنده بیرون بیارن.″
جین توی جلسهٔ امروز گفته بود.
″عزیزم یه نوشیدنی لطفاً.″ پیرمرد مقابلم رو به یکی از هرزهها با حالت نرمی زمزمه کرد.
YOU ARE READING
⚖️𝐂𝐫𝐢𝐦𝐞𝐬 & 𝐏𝐮𝐧𝐢𝐬𝐡𝐦𝐞𝐧𝐭 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏ
Fanfictionنامجون یک راز مهم توی زندگیش داشت، پسرعموی لیدلش، قرار بود با وارد شدن تو یه گروه مافیا از اون محافظت کنه، قرار نبود وارد ماموریتی بشه که دیگه راه برگشتی براش نمونه، قرار نبود پسر عموش دست رییس اون گنگ بیوفته. ------------- جنایات؛ پیوند بین من و تو...