🩸P.12

182 21 18
                                    


Taehyung's ᵖᵒᵛ

حالا که توی این ساختمون قدیمی با دیوارهای دود گرفته احاطه شدم و تنها این در قهوه‌ای چوبی دنیای بین ما رو از هم جدا می‌کنه، حالا که انقدر نزدیکم چه حسی باید داشته باشم؟ خشمگین، عصبی و آماده برای حمله؟ نه، احساس میکنم خیلی آرومم، جریان آرامش بخشی توی وجودم روان شده، از توی سرم سرازیر میشه تا به پشت گوش هام، بند انگشت‌هام، قلبم و زانوهام برسه...داره کم کم من رو فرا میگیره و هر چی بیشتر نفس میکشم آروم تر میشم.

این اولین باره که وقتی قراره با جیمین مواجه بشم اینو تجربه میکنم. من بیخیال کشتنش شدم. حالا که قراره همه رو آزاد کنم می‌دونم که اون بیشتر از هر کس دیگه‌ای به آزادی و این حس جدیدی که دارم تجربه‌اش میکنم، آرامش، نیاز داره.
در مورد اینکه بخشیدمش یا نه نمی‌دونم، اصلاً کدوم یکی از ما مقصره و کدوم یکی حق بخشش داره؟ اصلاً هیچ‌وقت اونقدری ازش متنفر بودم که جونش رو بگیرم؟ از چه وقتی ما اینطور با هم درگیر شدیم و با این وجود نتونستیم هم رو واقعاً دور بندازیم؟

اولین روزهای حضور جیمین رو به یاد میارم، بهترین مهره‌ای بود که برای اغوا کردن و گول زدن مردهای قدرتمند ولی گرسنه لازم داشتیم. نمی‌تونستیم برای این کار از زن ها استفاده کنیم اونها خیلی زود درگیر احساسات می‌شدن. جیمین برخلاف بقیه همون طور که می‌خواستیم خوب پیش می‌رفت، اون عالی بود و انقدری زیباییش طرفدار پیدا کرده بود که مردهای پولدار زیرزمینی براش کادوهای گرون قیمت می‌فرستادن و خبر نداشتن اون رو دعوت به نقشهٔ قتل خودشون می‌کنن.

اما جیمین، یکم بعد، وقتی یکی از بهترین ها و خواستنی‌ترین‌ها بود...سقوط کرد. اون می‌گفت عاشقم شده و من هر چقدر می‌خواستم می‌تونستم این رو پشت گوش بندازم، من به این احساسات احتیاجی نداشتم، اون هم نداشت، نباید می‌داشت، وقتی می‌تونست فرد خیلی بهتر و امن تری از من رو داشته باشه، کسی که واقعاً عاشقشه. ولی کم کم همه چیز رنگ باخت، جیمین دیگه بهترین نبود چون خارج از عملیات‌ها با مردهای مختلف وقت می‌گذروند و این بین خودش رو در حالی که انقدر مواد کشیده بود که شبیه دیوونه ها شده بود پیدا می‌کرد.

کسی نمی‌دونه توی تنهایی هاش چه اتفاقی افتاده. جیمین آسیب دید. جیمین دنبال مقصر گشت، کاری که هر کس دیگه‌ای وقتی شکست می‌خورد انجام می‌داد ولی اگه من باعث همهٔ اینا شدم پس حالا اجازه میدم که بره، اجازه میدم هم رو فراموش کنیم، اجازه میدم یک فرصت داشته باشیم. میخوام که خوب زندگی کنه و آروم باشه.

پلک هام رو از هم باز میکنم و به بادیگاردی که کنار در ایستاده نگاه میکنم. میگه، ″داخله رییس، یک ساعت پیش بهش دارو دادن.″

سری تکون میدم و بعد مرد قد بلند در رو برام باز میکنه و من به آرومی توی خونهٔ قدیمی مرد مو بنفش وارد میشم؛ جلوتر نمیرم، مقابل در بسته میمونم و نگاهم روی همه چیز میچرخه، از ریزترین شئ تا بزرگترین...

⚖️𝐂𝐫𝐢𝐦𝐞𝐬 & 𝐏𝐮𝐧𝐢𝐬𝐡𝐦𝐞𝐧𝐭 ᵗᵃᵉᵏᵒᵒᵏDonde viven las historias. Descúbrelo ahora